تئاتر، این هنر تفاوت و تکرار، هربار زندگی را به صحنه میبرد و هربار به شکلی متفاوت از شب و روز پیشین و درعینحال تکرار قسمی از زیستن است که در انگارهی اول همانی به نظر میرسد که پیشازاین اجرا کردهایم یا دیدهایم. ازهمینرو ما در تئاتر هم تماشا میکنیم هم تماشا میشویم و اگر تئاتر را از اجتماع انسانی بگیریم، آن جامعه هیچگاه توان گفتوگو را به دست نخواهد آورد. اگر امروز میدانیم که افلاطون در ضیافت و دیگر مکالمات سقراطی، تئاتر را به بستری مبدل میکند برای اوج گفتوگوی فلسفی و از درون این گفتگو است که به زعم او حقیقت ظهور میکند، تئاتر همان ضرورتی میشود که هر جامعهی انسانی برای فهم متقابل آدمهایش و رسیدن به وضعیتی دموکراتیک به آن نیازمند است. پال ودراف در «ضرورت تئاتر؛ هنر تماشا کردن و تماشا شدن» دست بر همین نکتهی اساسی گذاشته و به آن از منظر یک ضرورت زیستن زندگی مینگرد، هنری که اخلاقیست و رخدادمحور. اگر سقراط تا پای مرگ در آتن ماند و حاضر به ترک آن به قیمت زنده ماندنش نبود و حاضر نبود دست از گفتوگو هم بکشد، بنیان رادیکال تفکری را هویدا میکرد که بر گفتوگو، تماشایی شدن و تماشا کردن نهفته بود. ضرورت تئاتر با همین انگاره پا را از این هم فراتر گذاشته و گسترهی عظیم حضور تئاتر در لحظهلحظههای زیست اجتماعی انسان را نمایان کرده و تحلیل میکند.
کتاب ضرورت تئاتر