سرم را عقب کشیدم و صورتم در سینه ی گرم هرنگ فرورفت.
لرزش محسوس تنش را حس کردم.
مرا عقب کشید.
بی اختیار اشک روی گونه هایم دویده بود.
خودم را بیشتر به او فشردم.
نیاز به محبت داشتم.
به یک آغوش گرم.
دلم می خواست سر روی سینه ی کسی بگذارم و با خیال راحت گریه کنم.
دلم می خواست به جای آغوش مادرم، کسی مرا در آغوش بگیرد و بگذارد دلم را سبک کنم.
آدمش فرقی نمی کرد، فقط می خواستم به آرامش برسم.
.