پیام بازرگانی آوریل گذشته، قبل از تمام آن اتفاق ها ضبط شد و خیلی زود هم فراموشش کردم. چند هفته پیش پخش آن شروع شده بود، و ناگهان همه جا بودم.
روی نمایشگری بودم که در اداره ی پست دارند و قرار است حواست را از این که چه مدت در صف منتظر مانده ای، پرت کند. و حالا اینجا در تلویزیون اتاقم؛ همانطور که لب تختخوابم نشسته و دستم هایم را مشت کرده بودم، سعی کردم خودم را وادار کنم بلند شوم و از اتاق بیرون بروم.
روی صفحه ی تلویزیون به خودم، به خود پنج ماه پیشم، خیره شدم. دنبال تغییری گشتم، مدرکی آشکار بر این که چه به سرم آمده بود. هرچند اولش از حس کاملا عجیب دیدن خودم آن هم بدون استفاده از آینه یا عکس جا خوردم. هیچ وقت به این قضیه عادت نکرده بودم، حتی بعد از این همه مدت.