خب، از وقتی که حدود هشت سالم بود، مادرم بهم گفت: «تو وقتی تحت فشار باشی، بهتر عمل می کنی، سامانتا.» کل خونواده ی ما این طوری هستند، تحت فشار که باشند، عملکرد بهتری دارند. انگار این یه جورهایی شعار خونوادگی ما یا یه همچین چیزیه. البته، به جز برادرم، «پیتر»؛ اون دچار یه حمله ی عصبی شد.
من عاشق کارمم. عاشق اینم که ایرادهای یه قرارداد رو پیدا کنم. عاشق هیجان مذاکرات و گفتن ظریف ترین نکته ها و به کرسی نشوندن حرفمم. عاشق هجوم آدرنالین توی رگ هامم، وقتی یه قرارداد بسته می شه.
پارسال، همین موقع ها، «فریا» یه کارت هدیه برای «یک درمان کامل رفع استرس» بهم داد. اون قدیمی ترین دوست من از دوران مدرسه است و همیشه باهام در مورد این که زیادی کار می کنم، بحث می کنه. کنار کارت هدیه، یه یادداشت گذاشته بود: «یه کمی برای خودت وقت بذار، سامانتا!»