کتاب دنیای شگفت انگیز ربه کا

همینطور که از پنجره به بیرون نگاه می کردم، لبخندی بر صورتم نقش بسته بود. قانع شده بودم که آن اتفاق همین ماه برایم می افتد؛ رویای پنهانی ام در حال تحقق بود. اما عاقبت وقتی زیر سیخونک های نگاه کنجکاو «کلر»، صورت حساب را از پاکت بیرون کشیدم، لبخندم متزلزل و بعد ناپدید شد و چیزی داغ، که به نظرم وحشت بود، راه گلویم را بست.

صفحه ی کاغذ با نوشته های چاپی، سیاه شده بود. نام های آشنای اجناس مثل بازار مکاره ای کوچک، به سرعت از مقابل چشمانم گذشت. سعی کردم آن ها را تشخیص بدهم. ولی خیلی سریع از مقابل چشمانم می گذشتند.

بالاخره نگاهم بر اسمی ثابت ماند. «ثورن تونز». شکلات های «ثورن تونز»؟ شکلات های «ثورن تونز» به چه کارم می آمد؟ من که رژیم داشتم. آن صورت حساب، درست نبود. امکان نداشت مال من باشد. امکان نداشت من آن همه ولخرجی کرده باشم.