می گفت جمعه ها بلاست، اگر خانه بمانی دق مرگ می شوی وقتی خورشید غروب می کند. باید غروبش را جایی بگذرانی که حسش نکنی، بروی سینما، شهر بازی یا توی کتابخانه، کتاب طنز بخوانی، اصلا با دوست هایت دوره بیفتی، بگی و بخندی تا رد شود از سرت این بلا.
داستانها واحساسات ملموس بودند ودوستش داستم
کتاب خوبی بود کتاب خیلی خوبی بود. شنیده بودم اولین داستانهای نویسنده است و این نسبت عالیه