پدرش به او گفته بود هرگز از رودخانه نگذرد. در مزرعهای بزرگ شد که دو خوک دوست و محرم رازش شدند. آخرین فرزند از پنج خواهر و برادر، متوجه شد به بقیه شباهتی ندارد. چرا پدر از او خواسته قسم بخورد هیچوقت از رودخانه عبور نکند، چرا نمیداند مادرش کیست، چرا خواهرش به آن طرف رفته. به یاری چند تن از دوستان روستایی خود، رازهایی را کشف میکند. دستیابی انسان به هویتش، نقش کسانی که به مثابة مادر در تقدیرمان حضور یافتهاند، و یا جایگاه اساسی فرهنگ و ادبیات؛ اینها موضوعاتی هستند که نویسنده در این اولین رمان خود به ژرفا و با حساسیت به آنها میپردازد.
کتاب اگر از رودخانه گذشتی