من پیش از گفتن این شهادتین، زرتشتی بودم، اما وقتی اذان گفتن من تمام شد، فهمیدم آنچه از دل برآید، بر دل هم می نشیند، من اسلام را از حقیقت وجودش فهمیدم، نه از دارالخلافه تو که به کاخ مانند است و نه از اسلامی که شما آنرا عربی می دانید و عرب بودن را بر دیگری برتری می دهید.
دادویه این را گفت و از مسجد خارج شد…
پس از رفتن دادویه، عبدالمالک نگاهی به مشاورش کرد و گفت: زمانی که این عجمان (ایرانیان) بر ما برتری داشتند (در دوره ساسانی) یک بار هم نشد که اینان به ما نیازمند شوند، اما از زمانی که ما بر آنها مسلط شده ایم، لحظه ای نیست که به آنان محتاج نباشیم…، اینان حتی در قرآن خواندن و اذان گفتن هم از ما پیشی گرفته اند.