از این ثروت تو چه چیزی عاید دیگران شده است؟ به دیگران کمکی نکردی که هیچ، حق مردم را هم نمی دادی، اموالشان را به زور از دستشان گرفته ای…، یادت رفته است، پیش از پیدا کردن آن صندوقچه، چه بودی؟ تو همان کشاورزی بودی که محتاج نان شبش بود!
اگر آن زمان صبوری می کردی، اوضاع زندگی تو بهتر می شد و آن صندوقچه را، فرزاد نوه تو پس از ویرانی و خرابی هایی که بعدها اتفاق می افتد، پیدا می کرد و برای آبادانی کشور از آن استفاده می کرد…، چه بگویم؟ اما بهرام، این را بدان، آتش جهنم در انتظار توست.
بهرام پس از شنیدن این حرف، یکدفعه از خواب پرید…!