پرتعلیق، مهرآمیز، و سراسر مسحورکننده.
این اثر به شکلی ماهرانه به کاوش در مفهوم «سرنوشت در مقابل انتخاب» می پردازد.
تنها جادوی واقعی این کتاب، توانایی «بنجامین» در داستان سرایی است.
آن ها بزرگتر از او بودند، شاید چهارده سال داشتند، و «دانیل» قبل از اینکه بپرسد که آیا چیز دیگری می دانند، خودش را وادار کرد که به گوش ایستادنش اعتراف کند. به نظر نمی رسید که پسرها ناراحت شده باشند. آن ها به راحتی شماره ی آپارتمانی را که گفته بودند زن آنجا ساکن است، دادند، اگرچه نمی دانستند چطور باید وقت ملاقات گرفت.
آن ها به «دانیل» گفتند شایع شده که باید هدیه ای برایش ببرند. برخی مدعی بودند که باید پول نقد باشد، اما بقیه می گفتند آن زن همین الان هم هرچقدر پول که لازم باشد دارد و شما باید خلاقیت به خرج دهید.
پسری سنجاب خون آلودی را که کنار جاده پیدا کرده بود برایش برد، آن را با انبرک برداشته بود و در کیسه ی پلاستیکی گره زده تحویل داد. اما «واریا» جر و بحث کرد که هیچکس چنین چیزی نمی خواهد حتی اگر یک پیشگو باشد، بنابراین در نهایت پول توجیبی هایشان را در یک کیف کیسه ای بنددار جمع کردند و امیدوار بودند که کافی باشد.