یک معمای طنزآمیز سریع با عشقی عمیق به کتاب ها.
اثری که هم خنده دار است و هم تکان دهنده.
یک اثر ادبی جذاب.
«ژان پییر گوروک» از اعلان کوچک آویزان جلوی ورودی کتابخانه اش لذت می برد. موعظه ای از «امیل چوران» که برای مردی که هرگز از «بروتانی» خارج نشده، خنده دار بود: «پاریس مکانی ایده آل برای باختن زندگی است.»
او یکی از مردانی بود که منطقه ی خود را به کشور خود ترجیح می دهند، بی آن که این حس، از آن ها ملی گرایانی دوآتشه بسازد. از ظاهرش چیز دیگری برمی آمد؛ همه ی اعضای بدنش شق و رق و خشک بود، گردن شیاردارش از رگ های متورم با رنگدانه های مایل به قرمز، بلافاصله جغرافیای فیزیکی خلق و خویی بد را در ذهن تداعی می کرد. خدا به دور. «گوروک»، انسانی عاقل و فرهیخته بود که کلمات برایش معنا و هدف داشتند. کافی بود چند دقیقه با او هم کلام می شدید تا تصور غلط اولیه از بین برود.
این مرد باعث می شد حس کنیم قادر به عقب نشینی در خود است. او بود که قفسه های انتهای کتابخانه ی شهرداری را به متون یک پناهگاه اختصاص داد. عملی که یادآور این گفته ی «خورخه لوییس بورخس» است: «برداشتن یک کتاب از کتابخانه و گذاشتن آن سر جایش، قفسه ها را خسته می کند.» «گوروک» لبخندزنان با خود فکر کرد قفسه ها امروز باید خیلی خسته باشند.
کتاب به شدت جذاب و لذت بخشیه، بهتره حتما خودتون بخونیدش