«آره نباید آنطور می گذاشت و می رفت.» «چه طور رفت مگر؟» «بی توضیح، بی دعوا، بی اینکه بگذارد من لااقل با بد و بیراه گفتن کمی خودم را سبک کنم. بچه اش که افتاد، کم حرف شد. فکر کردم بعد از یکی دو ماه خوب می شود. سه ماه گذشت و نشد ...» زن گفت: «اشتباه می کنی اگر فکر می کنی باید توضیح می داد. توضیحی وجود ندارد. مثلا چه باید می گفت که احساس می کند مثل یک سنگ شده و تو براش با میز و صندلی و رهگذرهای توی خیابان فرقی نداری؟ خوب بود اگر این را می گفت؟ آره، تو حق داری که فکر می کنی او باید می گفت می خواهد تو را برای چه ترک کند. اما وقتی خودش هم نمی دانست چه می خواهد و دنبال چه دارد می رود، چه چیز را می توانست برای تو بگوید؟ تازه، اگر هم می دانست و می گفت، چیز زیادی عوض نمی شد. چون توضیح ها هم، هر چه باشند، فقط یک جور دروغ اند. برای این هستند که خود آدم و طرف مدتی چیزی به جای جواب برای سوالش داشته باشند. برای این است که جواب واقعی را کسی نمی خواهد بشنود یا بگوید.»
پایینتر از این، تحمل ناپذیرتر از این، ممکن نیست.بعضیمان یکمرتبه بیدار میشویم، بعضی آهسته، و بعضی هیچ وقت. اما اگر بیدار شویم، دیگر فکر و نظر دیگران هیچ تاثیری در حالمان ندارد. این که وقتی ما را میبینند چشمانشان برق بزند... اهمیتی ندارد. مهم فقط این است که خودمان جلو آینه که میایستیم چه ببینیم. اگر نتوانیم جلو آینه بایستیم و به خودمان نگاه کنیم، یا اگر نتوانیم یا خیالهامان بازی کنیم، نتوانیم و نخواهیم که به هیچچیز و هیچکس فکر کنیم، چه کار میکنیم؟
این کتاب شامل هشت داستان کوتاه میشه. تنهایی و عدم ارتباط آدمها با یکدیگر جان مایه تمام این هشت داستان هست. فضا سازی داستانها به خوبی صورت گرفته و خواننده با آن داستانهای همراه میشه. بخشی از کتاب:یک روز بیدار میشویم و میبینیم که نمیخواهیم فکرمان هیچ جا برود، نمیخواهیم فکر کنیم به چیزهای نیامده و آمده و کارهای نکرده و کرده و هر آنچه که پیش یا بعد از این ممکن است اتفاق بیافتد. و اصلاً نمیخواهیم فکری وجود داشته باشد تا یادمان بیاید که هنوز هستیم و هنوز خیلی کارها میشود کرد. میفهمیم دیگر