ما سبب نمی فهمیدیم. در دنیایی بودیم که هر چیز مسبب اصلی خودش را داشت. هر کوفتی که بود بالاخره سببی بود برای خودش… آن روز که آمدید باران می بارید. گفتند یکی از آمریکا آمده.
مهم این است که در هرحال به سبلان نزدیک می شویم و این کوه مرا جادو می کند، کوه پایه هاش و عشایر اطرافش. حسین قلی می گفت در آن قله سپید همیشه برف پوشش، دریاچه دارد. شاید خیالی بیش نباشد. چطور ممکن است آن جا دریا باشد؟ از او پرسیدم آیا به عینه دیده است؟ قسم به مقدساتش خورد که پدربزرگش تا بالای کوه رفته و دریا را دیده و زنانی عظیم الجثه با تن و رویی سپید و سینه هایی آوریزان را که آن جا آب تنی می کنند و برای مردانی که رنج صعود به قله را بر خویش هموار نموده اند، شعر می خوانند و ساز می زنند.
کاش همه ی بلوای سرزمینم، کابوسی بود که به شتک خنک آبی در نیمه شب تابستان، به تمامه می پرید، کسی زیر سرت را بلند می کرد و می گفت برایت آب آورده ام تشنه نیستی؟
ضرباهنگ سریع، طرح داستانیِ یک وجهی، و وجود ایجاز از ویژگی های «داستان های کوتاه» هستند
مهمترین شخصیت این کتاب `` یک نخ سیگار`` است که در تک تک داستانها و یک یک صفحات نامش حداقل برای یک بار تکرار شده.در این یک ساعت و نیم کتاب تقریبا سه پاکت سیگار توسط کارکترا روشن و کشیده شد که نویسنده اصرار داشتن خواننده در جریان کشیده شدن هر کدومشون قرار بگیره.واقعا چرا؟ هیچ راه دیگه ای برای پاساژ زدن افکار یا رخدادها ویا برای ابراز حس و حال و ابراز حس و حال شخصیتها نمیشه پیدا کرد غیر بیان این فعل تکراری و تکراری و تکراری !
در این کتاب نویسنده با تیزبینی،ظرافت هایی از زندگی شهری را نقد کرده که به چشم هر کسی نمیآید.آدمهای داستان،همین آدمهای دور و بر خودمان هستند اما نویسنده به گوشههای ناپیدای زندگی هایشان سرک کشیده.جایی هم از آدم هایی گفته که کمتر کسی حواسش به آنهاست؛مثلا دادزنی که دم یک پاساژ کتاب عناوین کتاب را داد میزند.در این کتاب فاصله نویسنده با شخصیتهای کتاب کاملا حس میشود چون این فاصله باعث میشود شخصیتها خوب پرداخته نشده باشند و چیز زیادی از آنها دستگیرمان نشود و به سرک کشیدنی کوتاه از پنجره خانه هایشان بسنده کنیم.البته برای گفتن یک داستان کوتاه همین سرک کشیدن کافیست؛به شرط اینکه بلد باشی در کدام لحظه از کدام پنجره سرک بکشی...