یک شب لباس توری شب عروسی اش را پوشید و روی لب ها ماتیک صورتی زد. کش پشت سر را باز کرد و موها را شانه به شانه ریخت. نجف که از سر کار امد دلش ضعف رفت. مادرش شام را اورد و توی سفره گذاشت. نجف دست و صورت را شست و ابچکان سر سفره نشست. چندتا قاشق خورد و از جا بلند شد. هر دو به اتاق خواب رفتند و در را از پشت چفت کردند. هنوز از روی دیس عدس پلو بخار بلند می شد که مادر سفره را جمع کرد.