در این دنیا چیزی به نام بدشانسی، خوششانسی و البته شانس خودت را بهوجود بیاور هست. این آخری دقیقا همان کاری است که سامر باید برای نجات خانوادهاش انجام دهد. او میداند «کوئون» به زبان ژاپنی یعنی خوششانسی و امسال او و خانوادهاش حتی رنگ آن را هم ندیدهاند. همهچیز از وقتی شروع شد که پشههای مالاریا نیشش زدند. دقیقا زمانی که فکر میکرد همهچیز دارد خوب پیش میرود، سفری ضروری پیش میآید و پدرومادرش درست قبل از فصل درو به ژاپن میروند و او و برادرش مجبورند با پدربزرگ و مادربزرگشان زندگی کنند و در مزارع گندم کار کنند. در این مدت حسابی به او سخت میگذرد و بدبیاری پشت بدبیاری میآورد تا اینکه سامر تصمیم میگیرد به چرخهی بدشانسی خانوادهاش پایان دهد.
برای اینکه بفهمیم آیا سامر موفق میشود شانس را به خانوادهاش برگرداند یا خیر، بهتر است در این کتاب خواندنی با او همراه شویم.
کتاب تابستان آن سال