درست در همان لحظه در اعماق قلب من، شمع سفید و قشنگی روشن شد، روشناییبخش زندگانی من شد و من دل و جانم را به آن فرشتهی زیبا خداوند سپردم، جویباری در دامنهی کوهستان شدم، پرنده بهاری شد و آوای عشق و مستی سرودم. دل و جانم او را میخواست، سراپای وجودم او را آرزو داشت، او را، آن چشمان زیبا و آن نگاه مهربان را که هرگز معطوف به من نمیشد و اندک توجهی هم به من نداشت.
کتاب ستاره ای در آسمان