کتاب آفرینش خود نوشتهی تانیسارو بیکو، مجموعهای از هشت سخنرانی را شامل میشود که در یک دورهی خلوتنشینی ده روزه انجام شده است. سخنران که خود در سنت بودایی تایلندی آموزش دیده، به آموزهی «ناخود» یا «آناتا» در تعالیم بودایی پرداخته است. خبرگی او در شرح و بسط این آموزه، کتابی با چالشهایی شیرین برای تأمل و تفکر و گاهی رها کردن و غرق شدن در نادانستگی پدید آورده است.
به نظر میرسد آموزشهای بودا دربارهی آناتا، یا ناخود، برای اغلب غربیها رازآلود است. وقتی که عبارت «ناخود» را میشنویم، گمان میکنیم بودا به پرسشی پاسخ میدهد که ریشه در فرهنگ ما دارد؛ اینکه خود یا روح وجود دارد یا نه؟ - و پاسخی که انحرافی و گیجکننده است. گاهی به نظر میرسد که پاسخ منفی است، اما بودا به یک «نه» ی واقعی ملزم نیست - اگر خودی وجود نداشته باشد، چگونه میتوان دوباره متولد شد؟ گاهی به نظر میرسد که در پاسخ منفی او یک «بله» ضمنی پنهان است، اما چرا استخراج این «بله» اینقدر دشوار است؟ اگر قرار باشد تنها یک نکته از تمام کتاب آفرینش خود (Self and Not-Self) در خاطرتان بماند، به یاد داشته باشید که بودا، در آموزش دربارهی ناخود، به پرسش وجود یا عدم وجود «خود» پاسخی نمیدهد. این پرسش عملا کنار گذاشته شده است.زیست شناسی در استرالیا، جوجه غازی را که مادرش مرده بود، بزرگ کرد. جوجه غاز به زیست شناس عادت کرد و همه جا به دنبال او می رفت. در طول تابستان، مدتی که زیست شناس کارش را در حیاط خانه انجام می داد غاز در آن جا او را دنبال می کرد. وقتی پاییز فرا رسید، زیست شناس فهمید که باید غاز را به داخل خانه ببرد. یک روز عصر، وقتی که معمولا به غاز غذا می داد، این کار را نکرد، در عوض وارد خانه شد و در را باز گذاشت. غاز به دنبال او وارد خانه شد. مسیر ورودی خانه راهرویی طولانی بود که از در شروع می شد و به پنجره ای در طرف دیگر خانه می رسید. در میانه راه، سمت راست، راه پله ای به طبقه دوم بود. زیست شناس آن جا زندگی می کرد. غاز به محض ورود به خانه فورا وحشی شد زیرا تا آن لحظه هیچ وقت در فضای بسته نبود. به سمت پنجره دوید تا فرار کند اما فهمید که نمی تواند از پنجره بیرون برود. در این هنگام زیست شناس از پله ها بالا رفت و غاز را صدا کرد. غاز برگشت و او را تا بالای پله ها دنبال کرد، و در آن جا زیست شناس به غاز غذا داد. از آن روز به بعد، هر وقت که غاز وارد خانه می شد، ابتدا به سمت پنجره می رفت، سپس دور می زد و از پله ها بالا می رفت. هر چه زمان می گذشت، مسافتی که به سمت پنجره می رفت کوتاه تر و کوتاه تر می شد تا در نهایت، فقط پایین پله ها می ایستاد، پاهایش را به سمت پنجره تکان می داد و بعد از پله ها بالا می رفت. یک روز زیست شناس دیر به خانه آمد. غاز خیلی گرسنه بود، به محض اینکه زیست شناس در را باز کرد غاز به بالای پله ها دوید. در نیمۀ راه پله، ایستاد و شروع به جست و خیز کرد. بعد کاملا از روی اراده از پله ها پایین آمد، به سمت پنجره رفت، دور زد، و دوباره از پله ها بالا رفت. آشنا به نظر نمی رسد؟ وابستگی به عادت ها و اقدامات، سومین روشی است که از طریق آن عناصر را تغذیه می کنیم. وقتی در عادت ها و الگوهای رفتاری مان گیر می افتیم، مشغول گوش کردن به ندای غاز درون مان هستیم.