شایان توجه و با نثری خارق العاده.
یکی از جذاب ترین رمان ها در ادبیات مدرن روسیه.
داستانی ساده اما تأثیرگذار.
کار کردن در یک دفتر انتشاراتی، سوفیا پتروونا را کاملا مسحور و افسون کرده بود. بعد از یک ماه کار، واقعا دیگر نمی فهمید چطور تا آن زمان توانسته بدون شغل سر کند. بله، البته که برایش ناخوشایند بود صبح به آن زودی و در آن سرما با نور چراغ بلند شود. سرمای صبح هم، هنگام انتظار برای سوار شدن به تراموا و لا به لای جمعیتی خواب آلود و عبوس، استخوان سوز بود. بله، تلق تلوق ماشین های تحریر هم در اواخر روز باعث سردردش می شد. اما با همه ی این ها، کار کردن چقدر مسحورکننده و جالب بود!
در بچگی، عاشق رفتن به مدرسه بود و همیشه وقتی سرما می خورد و ناچار در خانه نگهش می داشتند، اشکش درمی آمد. حالا هم عاشق رفتن به دفتر کار بود. مسئولان انتشاراتی، وقتی دیدند چقدر وجدان کاری دارد و چقدر رازدار است، خیلی زود او را ماشین نویس ارشد موسسه کردند؛ در واقع مسئول گروه ماشین نویسی. تقسیم کار بین ماشین نویس ها، شمردن صفحات و تعداد سطرها، و سنجاق کردن ورق ها از وظایف او بود؛ و سوفیا پتروونا این کارها را به مراتب بیش از ماشین کردن متن ها دوست داشت.
برای لحظه ای به هیچ چیز جز همین اشیاء فکر نمی کرد. این چیزها را به جا می آورد: پنجره، صندلی، لباس. اما لحظه های بعد، جایی کنار قلبش، یک حس وحشت جان می گرفت، چیزی مثل حس درد، و از میان همه ی آن درد، ناگهان همه چیز را به یاد می آورد.
«روانشناسی» برای بسیاری از نویسندگان، موهبتی بزرگ است و بینشی ارزشمند را درباره ی چگونگی کارکرد ذهن انسان به آن ها می بخشد.
به هر طرف نگاه کنید، با داستان ها روبه رو می شوید. از گذشته های خیلی دور که اجداد ما دور آتش می نشستند و داستان تعریف می کردند تا به امروز که شبکه های تلویزیونی، سریال های محبوبی تولید می کنند
وقتی که آثار کلاسیک را مطالعه می کنید، در واقع در حال خواندن کتاب هایی هستید که نقشی اساسی در شکل گیری چگونگی نوشتن و خواندن ما در عصر حاضر داشته اند
این رمان دربارهی آلوده شدن یک جامعهی استبدادزده به دروغ و ریا است. اینکه چگونه آدمهای یک جامعه با تکرار مداوم دروغهایی که شب و روز از طریق رسانهها و از دهان عوامل استبداد تولید میشود خود را مسموم میکنند و در نهایت تن به خفتی میدهند که آن نظام استبدادی میخواهد . داستان این رمان در زمان استالین و سال ١٩٣٧ میگذرد و از خلال اتفاقاتی که برای شخصیت اصلی داستان یعنی "سوفیا پتروونا" میافتد متوجه وضعیت خفقان آور جامعهی روسیه میشویم .
کتاب من درباره جامعهی فرهیخته ای است که چون دروغگویی پیشه میکند ،کم کم آگاهی اش را از کف میدهد.سوفیا پتروونا نمایندهی این جامعه است.(سخن نویسنده پیرامون کتاب)
کتابی با حال و هوای سلطه گری کمونیست ها
به نظرم از اون دست داستانهاییه که در بین تبلیغات کتابهای مختلف گم شده و دیده نشده(در بهترین حالت کمتر دیده شده) داستان درمورد یک مادر هستش که گاهی اوقات شاهد بگیر و ببندهایی به جرم خیانت به حزب و وطن میشه و در فکر خودش افراد دستگیر شده رو ملامت میکنه تا اینکه پسر خودش رو که از وفادارترین انسانها به حزب بود رو دستگیر میکنند.
جناب خوب بود داستان را لو نمیدادید