کتاب رویای آدم مضحک

The Dream of a Ridiculous Man
هفت داستان کوتاه
کد کتاب : 1646
مترجم :
شابک : 978-964-9971-15-5
قطع : جیبی
تعداد صفحه : 249
سال انتشار شمسی : 1403
سال انتشار میلادی : 1877
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 22
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

رویای مردی مسخره
The Dream of a Ridiculous Man
کد کتاب : 13510
مترجم :
شابک : 978-9643741648
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 134
سال انتشار شمسی : 1399
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 5
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب رویای آدم مضحک اثر فئودور داستایفسکی

کتاب رویای آدم مضحک، مجموعه ای از داستان های کوتاه نوشته ی فئودور داستایفسکی است که اولین بار در سال 1877 منتشر شد. داستان همنام با عنوان کتاب، با سرگردانی راوی در خیابان های سن پترزبورگ آغاز می شود. راوی به این فکر می کند که چطور همیشه «آدمی مضحک» بوده و همچنین، چطور اخیراً فهمیده است که دیگر هیچ چیز واقعاً برایش اهمیتی ندارد. همین افکار باعث می شوند که او به فکر خودکشی بیفتد. سپس مشخص می شود که او ماه ها قبل، تفنگی را به منظور شلیک به سر خود، خریده بوده است. با این وجود، ملاقاتی تصادفی با دختری جوان، باعث می شود که شخصیت اصلی داستان به سفری پا بگذارد که در طول آن، جوانه ای ظریف از عشق به جهان پیرامون و سایر انسان ها در قلب او شکوفا می شود.

کتاب رویای آدم مضحک


ویژگی های کتاب رویای آدم مضحک

فئودور داستایفسکی از بزرگترین نویسندگان ادبیات روسیه

فیلمی بر اساس این کتاب در سال 1990 ساخته شده است.

فئودور داستایفسکی
فئودور میخایلاویچ داستایوفسکی، زاده ی ۱۱ نوامبر ۱۸۲۱ و درگذشته ی ۹ فوریه ی ۱۸۸۱، نویسنده ی مشهور و تأثیرگذار روس بود. پدر داستایفسکی پزشک بود و از اوکراین به مسکو مهاجرت کرده بود و مادرش، دختر یکی از بازرگانان مسکو بود. او در ۱۸۳۴ همراه با برادرش به مدرسه ی شبانه روزی منتقل شدند و سه سال آن جا ماندند. داستایفسکی در پانزده سالگی مادر خود را از دست داد. او در همان سال امتحانات ورودی دانشکده ی مهندسی نظامی را در سن پترزبورگ با موفقیت پشت سر گذاشت و در ژانویه ی ۱۸۳۸ وارد این دانشکده شد. در تابستا...
نکوداشت های کتاب رویای آدم مضحک
An interesting work.
اثری جذاب.
Amherst College

A beautiful read in its entirety.
کتابی در مجموع زیبا.
Brain Pickings

قسمت هایی از کتاب رویای آدم مضحک (لذت متن)
من یک آدم مضحک هستم. البته الان به من می گن دیوانه. اگه به اندازه ی قبل در نظر اون ها مضحک نبودم، می شد گفت که به من ترفیع دادن. ولی الان دیگه از این امر نمی رنجم، همشون برای من عزیزن، حتی وقتی به من می خندن - و در واقع وقتی به من می خندن، بیشتر برای من عزیز می شن. منم می تونستم باهاشون بخندم - نه دقیقا به خودم، بلکه به خاطر علاقه ای که به اون ها دارم، البته اگه وقتی بهشون نگاه می کنم، اینقدر غمگین نشم. غمگین برای این که اون ها حقیقت رو نمی دونن و من می دونم. آه، چقدر سخته که تنها کسی باشی که حقیقت رو می دونه!

سال به سال، آگاهی من نسبت به مضحک بودنم در رابطه با آدم ها، رشد کرده و قویتر می شد. همه همیشه به من می خندیدن. ولی هیچ کدوم از اون ها نمی دونست یا حدس نمی زد که اگه یه نفر تو دنیا وجود داشته باشه که بهتر از بقیه بدونه من مضحکم، اون یه نفر خودم هستم.

چیزهایی هست که نباید گفت، مگر برای دوستان؛ چیزهایی هست که نباید گفت؛ حتی برای دوستان؛ و بالاخره، چیزهایی هست که نباید گفت، حتی برای خویش!