کتاب مفتش اعظم

The Grand Inquisitor
(با نقد و تفسیر)
کد کتاب : 16567
مترجم :
شابک : 978-9648936858
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 96
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 1879
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب مفتش اعظم اثر فئودور داستایفسکی

"مفتش اعظم" یک فصل از رمان محبوب "برادران کارامازوف" به قلم "فئودور داستایفسکی" است. به طرفداران این نویسنده ی بزرگ پیشنهاد می شود تا رمان اصلی را به طور کامل مطالعه کنند تا از این گوهر ارزنده ی ادبی بهره ی تمام و کمال ببرند اما این بخش حتی وقتی که به صورت جداگانه خوانده می شود ، به دلیل قدرت تغزلی و اساسا به دلیل عمق و شدت مراقبه های فلسفی در مورد دین و ماهیت انسان ، برجسته و درخشان است. موضوعاتی که اکنون سال هاست در مقیاسی این چنینی، خوانندگان را درگیر خود نکرده اند.
"مفتش اعظم" کتابی است که فرضیات در گوشه و کنار آن به چشم می خورند و ابهام و تردید و ترس، لحظه ای شخصیت ها را رها نمی کند. غالبا ایوان صحبت می کند و آلیوشا بهت زده است. او به دنبال برگزیدگان است. آن هایی که وارث قلمروی الهی اند. آن هایی که در میان تمام تصورات و رمز و رازهای ممکن و غیرممکنی که بشریت نمی تواند از آنها رونمایی کند ، قبل از تولد انتخاب شده اند. او همیشه از هویت آن ها آگاه بود. اعمالشان، خیرخواهیشان و پاکی قلبشان. او همیشه می دانست آن ها آفریده شده اند که نجات یابند. اگر انسان های ساده بتوانند قوانین ابدیت را خم کنند و تصمیمات یک موجود دانای کل را با رفتار همچون یک مومن فداکار به چالش بکشند، ذهن می اندیشد که آیا انتخاب نشدگان هنوز می توانند راهی به سوی نجات خلق کنند؟
تلاش های زیادی برای خلق استدلال های ظریف در این اثر صورت گرفته و در "مفتش اعظم" به قلم "فئودور داستایفسکی"، ما گرفتار یک بازی و یک جنگ نهایی و نبردی میان جبر و آزادی، قبل از شروع شکار هستیم.

کتاب مفتش اعظم

فئودور داستایفسکی
فئودور میخایلاویچ داستایوفسکی، زاده ی ۱۱ نوامبر ۱۸۲۱ و درگذشته ی ۹ فوریه ی ۱۸۸۱، نویسنده ی مشهور و تأثیرگذار روس بود. پدر داستایفسکی پزشک بود و از اوکراین به مسکو مهاجرت کرده بود و مادرش، دختر یکی از بازرگانان مسکو بود. او در ۱۸۳۴ همراه با برادرش به مدرسه ی شبانه روزی منتقل شدند و سه سال آن جا ماندند. داستایفسکی در پانزده سالگی مادر خود را از دست داد. او در همان سال امتحانات ورودی دانشکده ی مهندسی نظامی را در سن پترزبورگ با موفقیت پشت سر گذاشت و در ژانویه ی ۱۸۳۸ وارد این دانشکده شد. در تابستا...
قسمت هایی از کتاب مفتش اعظم (لذت متن)
او پیر مردی است تقریبا نود ساله، بلند بالا و با قامتی کشیده گام برمی دارد و چهره ای استخوانی دارد و چشمانی گود افتاده، که از آن ها هنوز هم درخششی همچون شراره های آتشین زبانه می زند. امروز در لباس باشکوه اسقفی خود نیست، در همان لباسی که دیروز هنگامی که او دشمنان کلیسای روم را به آتش می سپرد، در برابر مردم ظاهر گشته بود - نه، در این لحظه لباس کشیشی کهنه و زمخت خود را به تن دارد. و دستیاران عبوس و خادمان و نگهبانان «مقدس» کلیسا با فاصله مناسبی او را دنبال می کنند. او در برابر جمعیت متوقف می شود و از دور حوادث را زیر نظر می گیرد. مفتش همه چیز را می بیند، می بیند که چطور تابوت را جلوی پای او قرار می دهند، می بیند که چگونه آن دختر زنده می شود، و چهره اش تیره و عبوس می گردد، ابروان پرپشت خاکستریش را درهم می کشد، و از دیدگانش آتشی شوم زبانه می زند. دست دراز می کند و با انگشتش، او را به نگهبانانش نشان داده و دستور دستگیری او را می دهد. و بنگر: او از چنان قدرت و اقتداری برخوردار است و مردم چنان دست آموز و چاکرصفت شده اند و چنان مطیعانه با ترس و لرز از او فرمان می برند، که فورا از جلو نگهبانان به عقب می روند و راه را برای آنان باز می کنند. این مردان در میان سکوت مرگباری که به ناگاه حاکم گشته، او را می گیرند و می برند. جمعیت در همین لحظه همانند تنی واحد، در برابر مفتش پیر تعظیم می کنند و همه در مقابل او به خاک می افتند، و او در سکوت، مردم را تبرک می کند و آهسته و با وقار تمام پیش می رود.