کتاب در میانه ی غبار

dar miyaneye ghobar
مجموعه داستان کوتاه
  • 20 % تخفیف
    34,000 | 27,200 تومان
  • موجود
  • انتشارات: لگا لگا
    نویسنده: عطیه خراسانی
کد کتاب : 86131
شابک : 978-6227668193‬
قطع : پالتویی
تعداد صفحه : 80
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2022
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب در میانه ی غبار اثر عطیه خراسانی

هنگام خواندن داستان‌های کتاب «در میانه‌ی غبار»، نمی‌شود حتی لحظه‌ای از این جمله‌ی مارکس روی گرداند: «انسان زاده‌ی شرایط است.» حکایت آدم‌هایی که جغرافیا و سیستم، تاریخ و اکنون، هم‌دستانه برای ویرانی همه‌ی جنبندگان تلاش می‌کنند، چه برسد به آدمیان! داستان‌های کتاب هرکدام از زندگی و زمانه‌ی یک انسان آغاز کرده و در لایه‌های زندگی او، دیگران پیرامونش را با ایجاز تمام تصویر می‌کنند. داستان‌های عطیه خراسانی چنان سویه‌ی ناتورالیستی‌اش اصیل و ناب است که می‌تواند به درون اعماق اجتماع خشمگین نقب بزند بی‌آنکه حتی لحظه‌ای انگشت اتهام به سوی مردم‌ بگیرد؛ جامعه‌ای که تکثیر نابرابری را پیشه‌ی خودش می‌داند، با بی‌رحمی تمام، تهیدستی، بیچارگی و رنجوری را بر سر تک‌‎تک مردمانش فرومی‌‎ریزد و درحاشیه‌ماندگان را به‌گونه‌ای در حاشیه نگه می‌دارد که گویی هیچ امیدی برای رهایی نیست. این مجموعه‌ داستان، با راویانی که همه‌شان قلبی در سینه دارند و رویاهایی عزیز در سرهاشان، نسبتش را با مکان‌ها و جغرافیای وقوع قصه‌هایش چنان حفظ می‌کند که درد بلوچ‌بودن و اهل سیستان‎‌بودن با رگ و پوست فهم شده و با دانستگی دردناکی درونی‌ می‌شود. کتاب در میانه‌ی غبار با ده داستان مربوط به اکنون و آینده‌اش، از اشباح شرور واقعیت جامعه‌ای حرف می‌زند که نه زندگان این مردم، نه مردگان و نه هنوز به دنیا نیامدگانشان، از شر همه‌گیر و مطلق آن در امان نیستند.

کتاب در میانه ی غبار

دسته بندی های کتاب در میانه ی غبار
قسمت هایی از کتاب در میانه ی غبار (لذت متن)
«شروع می کنم به خوردن ناخن هایم. پوست دورشان را که می کنم سوزش کیفناکی دارد. صدای گریۀ مامان از توی اتاق می آید. میان گریه می پرسد «که بو ؟ که یی کار خ تو کرده؟» صدایی از تو درنمی آید. مامان دماغش را بالا می کشد و می گوید «چقدر و تو بگفتم دور یی زنیکۀ سلیطه ر خط بکش. نگا کن خود خ و چه روزی پروندی؟!» دلم نمی خواهد ببینمت. دارم از این فکر که این همه شب و روز چه بلاهایی بر سرت آمده داغان می شوم. وقتی از فریده حرف می زدی صدایت خش برمی داشت. چشم هایت براق می شد. می گفتی پسرهاش هیچ غلطی نمی توانند بکنند. می گفتی فریده دلش فقط همین یک بار لرزیده. باقی ماجراهاش همش کشک و شایعه بوده! حالیم نمی شود کی ورق کتاب درست روی واژۀ بلور، خیس می شود. گونه ام داغ داغ است. فکر می کنم یعنی پسرهای فریده با باقی خاطرخواه های فریده هم همین کار را می کردند یا باز هم از کوتاهی دیوار شانس، قرعه به نام تو خورده؟!»