بحث بر این بود که من می خواستم فیلمنامه ای از این روایت بنویسم که متأسفانه ناتمام ماند و هیچ وقت نوشته نشد ولی من متوجه این مطلب شدم که همان تصاویر و لوکیشن های فیلمنامه مثل این که به دنیای داستانی من پرتاب شده همان عناصر رنگ و صورت بندی های کادر به داستان ما رخنه کرده و من به دنبال راهی برای شناخت چرایی ایجاد این عناصر در ذهن خودم بودم که کار به این جا رسید و حالا برگردیم به روایت خودمون - داشتم به این فکر می کردم که یه سروسامانی به روایت بدیم و داستان کمی به جلو بره - ولی شما که اول و آخر این ماجرا رو می دونید این چه لطفی می تونه برای شما داشته باشه، جزئیات بله هنوز از جزئیات چیزی نگفتم اصلا هنوز داستانی برای شما تعریف نکردم صرفا یک روایت سه خطی براتون نوشتم و شما درگیر این روایت شدید - بذارید یک نکتهٔ دیگه ای بگم من حدود یک ساله درگیر این فضای داستانی هستم و بار اولی که این روایت تو ذهنم کلید خورد دوست داشتم خودم به عینه این روایت رو تجربه کنم (یعنی این ماجرا یک تجربهٔ عینی برای خودم بشه و من بعد از گذشت این ماجراها بشینم و برای اطرافیان این داستان رو تعریف کنم این اولین واکنش من به این روایت بود) سیاهی مطلق. داخلی - دفتر کار کارآگاه دوربین با حرکت بسیار بسیار آهسته از پشت سر کارآگاه شروع به حرکت کرده است و ما شاهد این هستیم که کارآگاه بدون کم ترین حرکتی محو تصاویر روی مانیتور هست. دوربین همین طور آرام آرام درحال چرخش هست و ما در نهایت پشت مانیتور قرار می گیریم و صورت بسیار متفکر کارآگاه در مرکز این تصویر قرار دارد. سیاهی مطلق.