یکی از تأثیرگذارترین کتاب های هاینلاین.
یک اثر کلاسیک هیجان انگیز و هوشمندانه.
سه پسر نوجوان مقابل دیواری بتونی که بلندتر از قد آن ها بود و حدود سی متر طول داشت، دور هم جمع شده بودند. دیوار آن ها را از پایه ی فولادی محکمی که در زمین قرار گرفته بود، جدا می کرد. پرتابه ی آزمایشی فلزی نوک تیز و سیاهی با ظاهری زشت و نفرت انگیز به پایه متصل شده بود موشکی بود که در هر طرف آن قطعات اتصال باله های کوچک دیده می شد، اما از خود باله ها خبری نبود. این موشک را برای آزمایش های علمی به زمین زنجیر کرده بودند.
آرت پرید وسط دعوا و گفت: «هر دوتا فراموشش کنین. پس ما یه موشک دیگه رو منفجر کردیم. مگه حالا چی شده؟ یکی دیگه می سازیم. هر اتفاقی افتاده باشه، همین جا توی دوربین من ضبط شده. حالا بریم یه نگاهی به لاشه ی موشک بندازیم.» و راه افتاد تا از لبه ی دیوار عبور کند.
به اصرار والدین راس، که صاحب زمین بودند، دور محل آزمایش نرده ی سیم خارداری کشیده بودند تا هنگام آزمایش های سه نوجوان، موجودات چهارپا و دوپا وارد میدان آتش نشوند. دروازه ی این نرده درست در پشت دیوار بتونی و در فاصله ی پانزده متری اش بود. از زمان شروع آزمایش تا به حال آن ها فرصت نداشتند به سوی دروازه نگاه کنند؛ در واقع، توجه آن ها چنان بر روی موشک متمرکز شده بود که فقط اتفاقی مانند زلزله ممکن بود حواسشان را پرت کند.
چه اتفاقی می افتد وقتی دو ژانر علمی تخیلی و فانتزی، و انتظارات متفاوتی که از آن ها داریم، در تار و پود یکدیگر تنیده شوند؟