باربلین: اگه انقدر به پاهام نگاه نکنی، می تونی ببینی دارم چه کار می کنم. من سفید می کنم. برای این که اگه یادت نرفته باشه فردا روز سنت ژرژه. من خونه ی پدرم رو سفید می کنم. اما شما سربازها چه کار می کنین؟ دست هاتون رو زدین پر کمرتون و توی کوچه ها ول می گردین.
سرباز می خندد. باربلین: من نامزد دارم. سرباز: نامزد! باربلین: این طور مثل بوزینه نخند. سرباز: نامزدت قوز داره؟ باربلین: چه طور مگه؟ سرباز: واسه این که به مردم نشونش نمی دی. باربلین: راحتم بذار! سرباز: یا این که پاهاش کجه؟ باربلین: برای چی پاش کج باشه؟ سرباز: آخه هیچ وقت ندیدیم که با تو برقصه.
این اواخر چرا انقدر مشروب می خوره؟ و بعد هم به همه ی دنیا فحش می ده. اصلا یادش می ره کی هست. این مزخرفات رو برای چی می گه؟ باربلین: من خبر ندارم پدرم توی کافه چی ها می گه. کشیش: خیالاتی شده. اون می گه ما از سیاهپوش های همسایه بهتر نیستیم. آخه چرا مدام این حرف رو می زنه؟ مردم ازش دلخور شدن، من هم تعجبی نمی کنم. یک معلم حق نداره این حرف ها رو بزنه. اصلا چرا هر مزخرفی رو که توی کافه شایع می شه باور می کنه؟