حالا مدام این قطعه از این شعر در ذهنم مرور می شود. نوازشش می کنم و صدایش در گوشم می پیچد "من مرگ را به دست سوده ام..." تمام تلاشم را می کنم که سمت و سوی ذهنم را عوض کنم تا مبادا برخلاف قوانین حضور بر بالینش، بغض گریبانم را بگیرد. از پرستار خواهش کردم تا پماد صورت بابا را بیاورد تا کمی به صورتش بزنم.
با وجود درد بسیار که در سطر سطر کتاب موج میزند، این کتاب عشقی عمیق را با جزئیات به تصویر میکشد که هرگز فراموش نخواهد شد.