کتاب مارمولک سیاه

The Black Lizard and Beast in the Shadows
کد کتاب : 9636
مترجم :
شابک : 9786008066439
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 164
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 1928
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 7
زودترین زمان ارسال : 12 اردیبهشت

معرفی کتاب مارمولک سیاه اثر ادوگاوا رانپو

کتاب "مارمولک سیاه" داستانی پلیسی از نویسنده ژاپنی " ادوگاوا رانپو" میباشد.داستان "ادوگاوا رانپو" از یک مهمانی در شب کریسمس اتفاق می افتد.شبی که جونچان را به میدوریکاوا متصل میکند.

در شب کریسمس جونچان به قتلی مرتکب میشود و برای فرار از دست پلیس و به میدوریکاوا ملقب به مارمولک سفید پناه میبرد و از او طلب کمک میکند.او به جونچان پناه میدهد و از او میخواهد که این لطف او را جبران کند.

بدنبال فرار جونچان از موقعیت قبلی،او وارد نقشه ای جنایی دیگر میشود و از او خواسته میشود که در نقشه آدم ربایی که "مارمولک سیاه " کشیده است شرکت کند.

"مارمولک سیاه" تفریحی متفاوت دارد.او کارآگاهی معروف بنام آکچی را زیر نظر دارد و ازینکه توانایی های او را به چلش بکشد لذت میبرد.به همین دلیل نقشه دزدیدن دختر جواهر فروش معروف شهر بنام اساکا را طراحی میکند و از جونچان برای این نقشه استفاده میکند.

در این اثر " ادوگاوا رانپو" هم مانند دیگر آثارش،به علاقه او به داستان های جنایی و پیچیدگی قصه هایش پی برد.

کتاب مارمولک سیاه

ادوگاوا رانپو
نام اصلی ای ادوگاوا رانپو «هیرائی تارو» بود و به دلیل علاقه و ارادتی که به ادگار آلن پو نویسنده مشهور آمریکایی رمان‌های معمایی داشت؛ این نام مستعار را برای خود انتخاب کرد. در دوران نوجوانی و جوانی ادوگاوا رانپو رمان‌های آلن پو و سایر رمان‌های معمایی و جنایی به ژاپنی ترجمه می‌شد و طرفداران زیادی داشت اما نویسنده ژاپنی مطرحی در این ژانر فعالیت نمی‌کردند. ادوگاوا رانپو یکی از پیشتازان این ژانر در ژاپن است که شاید در زمان خود به اندازه کافی در دنیا شناخته نشد ...
قسمت هایی از کتاب مارمولک سیاه (لذت متن)
مارمولک سیاهی روی بازوی چپ زن جوان و زیبا، کش و قوس می آمد. به نظر می رسید که دارد می خزد و بادکش های پاهایش هماهنگ با حرکت عضلات جلو می رود. گویی که بخواهد از بازو به سمت شانه و بعد گردن حرکت کند و بالاخره به آن لب های خیس و قرمز برسد. اما سر جایش می ماند و هرگز پیش نمی رفت. شباهت این خالکوبی با مارمولک واقعی چشمگیر بود.

در آن لحظه در مکانی بودند شبیه راهرو دراز و پیچ در پیچی که از کف تا سقف بتنی بود. لوسترهای کریستالی زیبایی از سقف آویزان بود. ویترین هایی روشن در امتداد دیوارها در این سو و آن سوی راهرو قرار داشت. داخل آن ها جواهراتی به شکل های مختلف زیر برق لوسترها مثل ستاره های بی شماری می درخشید. سانائه مقابل این همه زیبایی و شکوه، آهی ستایش آمیز کشید.

بی اختیار روی تخت بلند شده بود و با سگرمه های درهم، به اقداماتی که لازم بود انجام دهد می اندیشید. در به شدت باز شد و سه مرد آمدند داخل. یکی از آن ها شروع کرد به تندتند حرف زدن: «خانم، زود باشید بیایید. اتفاق عجیبی افتاده….»