کیگو هیگاشینو، زاده ی 4 فوریه ی 1958، نویسنده ای ژاپنی است. هیگاشینو پس از فارغ التحصیلی در رشته ی مهندسی برق از دانشگاه اوساکا، به نوشتن رمان روی آورد در حالی که همچنان به عنوان مهندس در شرکتی بزرگ کار می کرد. هیگاشینو به خاطر خلق داستان های معمایی خود، برخی از معتبرترین جوایز ادبی ژاپن را به خود اختصاص داده است.
در سال 1999 ، او جایزه نویسندگان سبک رازآلود ژاپن را برای رمان "هیمیتسو (راز)" به دست آورد، که توسط کریم یاسار به انگلیسی ترجمه شد و توسط ورتیکال، تحت عنوان "ناوکو" در سال 2004 منتشر شد. در سال 2006 ، او برنده 134مین جایزه ناووکی برای "فدااری مظنون X" شد. رمان های او قبل از برنده شدن پنج بار نامزد بهترین رمان شده بودند.
با پایانی بسیار غافلگیرکننده.
نبوغ آمیز، هوشمندانه و غیرمنتظره.
تریلری خیره کننده درباره ی فداکاری به اشتباه کشیده شده.
اسمش ایشیگامی بود. یاسکو شبی که اسباب کشی کرده بود برای معرفی خودش به آپارتمان او رفته بود. همان موقع بود که فهمید معلم است. مرد درشت هیکلی بود، با صورتی بزرگ و گرد که چشمان ریزش را مثل نخ باریک نشان می داد. موهای کوتاه و کم پشتی داشت که او را حدودا پنجاه ساله نشان می داد، هرچند ممکن بود خیلی جوان تر باشد. زیاد توجهی به مد نداشت و همیشه یک جور لباس می پوشید. زمستان امسال، وقتی برای خرید ناهارش آمده بود، همان پالتو را روی پلیوری قهوه ای به تن داشت. با این حال آنطور که از وجود گهگاه یک جارختی در بالکن کوچکش معلوم بود، خودش لباس هایش را می شست. مجرد بود و طبق حدس یاسکو نه طلاق گرفته بود، نه زنش مرده بود.
به گذشته اندیشید و سعی کرد به خاطر بیاورد که چه چیزی ممکن بوده ایشیگامی را به او علاقه مند کرده باشد، ولی چیزی به ذهنش نرسید. او برایش حکم ترک دیوار آپارتمانش را داشت. می دانست که وجود دارد، ولی هیچ وقت توجه زیادی به آن نکرده بود. ارزش توجه کردن را نداشت.
داستان های جنایی، یکی از قواعد اساسی قصه گویی را به آشکارترین شکل نشان می دهند: «علت و معلول»
«روانشناسی» برای بسیاری از نویسندگان، موهبتی بزرگ است و بینشی ارزشمند را درباره ی چگونگی کارکرد ذهن انسان به آن ها می بخشد.
ادبیات این سرزمین بسیار وسیع، نمایانگر وجوه مختلفی از زندگی مردم ژاپن، ابزاری برای قدردانی از سنت ها و همدلی آن ها با طبیعت است
داستان خوبی داشت، سیر داستان منطقی بود. با داستانی پر از قتل و صحنههای خشن طرف نیستید، اما با کاراکترهایی منطقی و دوست داشتنی طرف هستید که همین امر باعث میشه داستان شما رو با خودش بکشه و پیش ببره. این کتاب و کتاب رستگاری یک قدیسه رو حتما پیشنهاد میکنم که بخونید.
به نظرم اونقدر هم شاهکار نبود، نمرهش ۳.۵ هستش به نظرم، نثر روانی داشت و زیاد هم ارتباط خاصی با ریاضیات نداشت، شاید در حد یک صفحه، در کل نمرهها و نقدها انتظارم رو بالا برده بودند.
تو گودریدز نمرش ۴ و خورده ای هستش و نمرش بالاس
داستان سیر خوب و منطقی داشت و نویسنده برخلاف بعضی نویسندهها دنبال سر کار گذاشتن خواننده به اسم تعلیق نبود. رفتار ایشیگامی با توجه به ریاضی دان بودنش قابل درک میشد. ترجمه هم عالی بود.
داستان خوبی بود و آدم رو جذب میکرد. اینکه از ریاضی برای پیشبرد منطق داستان استفاده میشد جذاب بود و چند فصل آخر که به حقیقت نزدیک میشد،نمیشد کتاب رو زمین بزاری و آخرین داستان هم مثل پتک بود روی سر خواننده.نشون میداد هر چه قدر هم طبق یه برنامهی مشخص و بدون نقص پیش بری متغیر احساسات انسانی نقشه ات رو به هم میریزه و نمیزاره به هدفت برسی اونم هدفی که فداکاری خیلی زیادی براش کردی و تا مرز جنون میبرتت.برای ترجمه هم بگم که خوب و روان بود.
بسیار جذاب با ترجمه خوب عباس آبادی
نشان دهنده هوش بالای نویسنده و خلق داستان زیبا . حتما نباید کاراگاه هوش بی نظیر داشته باشه فقط کافیه وقایع رو کنار هم قرار بده
خیلی قشنگه حتما بخونید
داستان زیبا + ترجمه خوب عباس آبادی
تعریفش رو زیاد شنیدم
چه خوشت بیاد چه نیاد،ماهای چرخ دندههای جامعه گیر افتادیم.این چرخ دندهها رو که از هم باز کنی،ساعت هامون از کار میفته. یا بهتره بگم ما چرخ دندههای داخل ساعتیم. هر چی هم پیش خودمون فکر کنیم متکی به خودمون هستیم،آخرش معلوم میشه که این طور نیست.این مطمئنا یه مقدار اطمینان خاطر بهمون میده،ولی به این معنا هم هست که آزادی کامل نداریم.
بسیار جذاب و گیرا