اثری شگفت آور. استادانه.
درخشان و عجیب و غریب.
بامزه، صریح و به یاد ماندنی.
باران بر سقف آشپزخانه می بارید. پیت منتظر ماند تا کتری جوش بیاید، سپس آب را در قوری ریخت و آن را به اتاق نشیمن برد و دو فنجان روی میز گذاشت. در کنار شومینه، دو صندلی راحتی رو به روی او بود. او روی یکی از آن ها نشست و سیگاری روشن کرد.
لن گفت: این ضبط یه اشکالی داره. - بیا چایی بخوریم. - هیچ کاری نمی تونم باهاش بکنم. لن فنجان را پر کرد و جیب هایش را گشت. او پرسید: شیر کجاست؟ - قرار بود تو بیاریش. - درسته. - خب، کجاست؟ - یادم رفت. چرا تو یادم ننداختی؟ - فنجون رو بده من. - حالا چیکار کنیم؟ - چایی رو بده من. - بدون شیر؟ - زود باش. - بدون شیر؟ - شیر نداریم. لن فنجان را داد و پرسید: شکر چی؟ - قرار بود تو بیاریش. - چرا تو یادم ننداختی؟ پیت سپس با نگاه، گوشه و کنار اتاق را جست و جو کرد.
در اوایل قرن بیستم و در اغلب کشورهای اروپایی، تمایزی میان نمایش های ساده و خیابانی با آثار جدی تر به وجود آمد.
اصلی ترین موضوعی که پینتر با آن زندگی می کرد و به آن می پرداخت، «بیگانگی انسان» بود.