تهدیدآمیز، هشداردهنده و تصویر گر جهنمی تاریک.
جذاب ترین نمایشی که در تئاتر برادوی می توان دید.
یک اثر کلاسیک مدرن که در سراسر جهان مورد مطالعه قرار گرفته است.
استنلی: این چیه؟ مگ: کادو توئه. استنلی: مگ. امروز روز تولد من نیست. مگ: خوبم هست. کادوتو باز کن. استنلی به بسته خیره می شود. آرام بلند می شود و بازش می کند و یک طبل بچگانه از آن بیرون می آورد. استنلی: [سرد] این که یه طبله. طبل بچه ها. باید بیندازمش دور گردنم؟ مگ نامطمئن نگاهش می کند. استنلی طبل را دور گردنش می اندازد. آرام با چوب ها بر طبل می کوبد. بعد دور میز می گردد و مارش می زند. مگ با رضایت نگاهش می کند. او که هنوز مارش منظمی می زند، یک بار دیگر دور میز می گردد. در نیمه راه ضربه ها نامنظم و بدون کنترل می شود. مگ بهت زده است. استنلی به صندلی او می رسد و محکم به طبل می کوبد. اکنون حالت چهره اش و ضرباهنگ طبل وحشیانه و دیوانه وار شده است.
مگ: من می رم این پسره رو بیدار کنم. پیتی: یه برنامه ی جدید قراره تو کاخ اجرا بشه. مگ: توی اسکله؟ پیتی: نه. کاخ توی شهر. مگ: اگه تو اسکله بود، استنلی می تونست تو اجرا باشه. پیتی: این یه برنامه ی جدیه. مگ: منظورت چیه؟ پیتی: توش رقص و آواز نیست. مگ: پس چی کار می کنن؟ پیتی: فقط حرف می زنن.
گلدبرگ (سمت راست میز می نشیند): اینو از من داشته باش مک کان، که رمز زندگی تو نفس کشیدنه، این یه واقعیته. هوا رو بده تو، بده بیرون، از فرصتت استفاده کن، برو جلو، مگه چی از دست می دی؟ منو نگاه کن، اون وقت که هنوز شاگردی می کردم مک کان، هر دو تا جمعه یه بار، عمو بارنی ام منو می برد لب دریا. مرتب. می رفتیم برایتون، جزیره ی کانون، تو روتینگ دین. عمو بارنی ام سخت گیر نبود. بعد ناهار، سوار یه اتوبوس لکنته می شدیم و می رفتیم دریا و رو یه جفت صندلی ساحلی می نشستیم، می دونی که، از اونا که سایبونم داره. جزر و مد دریا رو تماشا می کردیم و غروب خورشیدو. باور کن مک کان، روزای طلایی ای بودن اون روزا. (به خاطر می آورد.) البته عمو بارنی لباس پوشیدنش حرف نداشت. به مد قدیم لباس می پوشید. اون موقع درست بیرون باسینگ استون خونه داشت. همه بهش احترام می گذاشتن. فرهنگ؟ از فرهنگ نپرس که آدم همه فن حریفی بود. چی می گی! خیلی متمدن بود.
در اوایل قرن بیستم و در اغلب کشورهای اروپایی، تمایزی میان نمایش های ساده و خیابانی با آثار جدی تر به وجود آمد.
اگرچه شروع «تئاتر ابزورد» اغلب در آثار آوانگارد مربوط به دهه های 1920 و 1930 در نظر گرفته می شود، خاستگاه های آن در حقیقت به مدت ها قبل باز می گردد.
اصلی ترین موضوعی که پینتر با آن زندگی می کرد و به آن می پرداخت، «بیگانگی انسان» بود.
مطالعه ی آثار مدرن به صخره نوردیِ ذهن تشبیه شده است. مدرنیسم به مخاطبی فعال و کنش گر نیاز دارد و خواننده ی اثر برای درک مفهوم آن، باید از ذهن خود کار بکشد.
این نمایشنامه یکی از بهترینهای پینتر هست. نمایشنامه درباره پیانیستی (استنلی) هست که در یک مسافرخانه زندگی میکنه. دو غریبه به این مسافرخانه میان و در روزی که مگ( صاحب مسافرخانه) قصد داره جشن تولدی برای استنلی بگیره، اتفاقات عجیبی برای استنلی توسط این دو رخ میده . سبک نمایشنامه کمدی تهدید هست و پینتر به بهترین نحو آن را در طی گفتگوهای استنلی و دو غریبه و در انتهای نمایشنامه نشان میدهد. ترجمه شعله آذر هم خوب و روان بود.