آستون: تو... ام...
دیویس: ام؟
آستون: داشتی خوابی چیزی می دیدی؟
دیویس: خواب؟
آستون: بله.
دیویس: من خواب نمیبینم. هیچوقت خواب ندیده ام.
آستون: من هم همینطور.
دیویس: من هم همینطور.
دیویس: احساس کردم، بارون داره می ریزه رو سرم.
[مکث]
انگار که کوران درست رو سر و کله ی من بود.
[مکث]
نمی شه اون پنجره کوفتی رو بست؟
استون: چرا، می شه.
دیویس: خب پس، معطل چی هستی؟ که بارون بیاد بخوره به سر و صورت من؟
استون: باز گذاشتم یه کم هوا بیاد تو.
[دیویس از رختخواب بیرون می آید شلوار و جلیقه و کت به تن دارد.]
دیویس: (کفش های اش را می پوشد.) گوش کن. من تموم عمرم تو هوای آزاد بودم، پسر جون، تو دیگه لازم نیست راجع به هوا به من توضیح بدی. حرف من اینه که، از این پنجره وقتی من این جا خوابیدم دیگه زیادی هوا می آد.
افسر: دست این زن رو نگاه کن.شستش داره کنده میشه.(به زن مسن) کار کیه؟ (زن مسن خیره به او می نگرد.) کی این کار رو کرده؟
زن جوان : یه سگ گنده.
افسر: اسمش چی بود؟ (مکث) اسمش چی بود؟ (مکث) هر سگی یه اسمی داره. اون ها به اسم شون جواب میدن. پدر و مادرشون روی اون ها یه اسمی می گذارن و اون اسم شونه، اون اسم شونه! قبل از این که اون ها گاز بگیرن باید صداشون کرد. قاعده اش همینه. اسم شون رو صدا می کنن و اونها گاز می گیرن. اسمش چی بود؟ اگه به من بگی که یکی از این سگ های ما دست این زن رو گاز گرفته و اسمش رو به من نگی، میدم اون سگ رو با تیر بزنن.