«خانم ها، شما همه چیز را به او مدیون هستید!» این جمله، تیتر روزنامه ای است که خبر درگذشت سیمون دوبووار را در آپریل سال 1986 به اطلاع همگان رساند.
البته چنین جمله ای بارها و بارها در مراسم خاکسپاری این بانوی فرانسوی نیز به گوش می رسید؛ مراسمی که پنج هزار نفر برای ادای احترام به نویسنده ای در آن شرکت کردند که بسیاری او را بزرگ ترین و تأثیرگذارترین زن فرانسوی در سده ی بیستم در نظر می گیرند؛ بانویی که خالق کتاب جریان ساز «جنس دوم»، و مادر جنبش مدرن زنان بود. دوبووار در کنار شریک همیشگی اش در زندگی، «ژان پل سارتر» آرام گرفت. سارتر شش سال قبل از او از دنیا رفت و آخرین اثر دوبووار، کتاب «وداع با سارتر»، تنها کتابی از این بانوی فرانسوی به حساب می آمد که سارتر قبل از انتشار عمومی آن، مطالعه نکرده بود.
دوبووار با وجود آثار موفق و جوایز ادبی متعدد در کارنامه ی خود و نقش پررنگی که در آرمان هایی بزرگ همچون جنبش زنان و یا مسئله ی استقلال کشور الجزایر ایفا کرده بود، بزرگترین دستاوردش در زندگی را رابطه ی غیرمعمول خود با سارتر می دانست؛ مردی فیلسوف، نمایشنامه نویس و البته لذت طلب.
اما نکته ای مرموز در مورد پافشاری دوبووار بر موفقیت رابطه اش با سارتر وجود دارد. با در نظر گرفتن روابط سارتر با سایر زنان و توجه به این نکته که آن ها در دوران اوج شکل گیری جنبش زنان زندگی می کردند، به نظر می رسد که چنین اصراری، کمی با تحلیل ها و نتیجه گیری های منطقی از شرایط، به دور است. با این وجود، از دختر جوانی که با وارد شدن به رابطه ای بدون تعهد با جوانی ناشناخته، کاریزماتیک و نه چندان خوش چهره، تمامی قواعد و چارچوب های مرسوم در دهه ی 1920 میلادی را واژگون کرد، نمی توان توقع قابل پیش بینی بودن و رفتار طبق انتظارات را داشت.
چه با این ارزیابی غافلگیرکننده ی او موافق باشیم و چه نه، واضح است که دوبووار، نه در این مورد دروغ می گفت و نه، همان طور که برخی منتقدین مخالفِ او و گاهاً زن ستیز بیان کرده اند، قصد داشت خود را به چهره ای برجسته تر و مهم تر از خودش به اصطلاح بچسباند و از نام او برای شهرت خود استفاده کند. دوبووار برای پنجاه و یک سال، چه نزدیک هم زندگی می کردند و چه از یکدیگر دور بودند، آثار سارتر را ویراستاری، و به گفته ی خود سارتر «غربال» می کرد؛ آثاری که به دوبووار تقدیم می شدند و برخی حتی گفته اند که خود او نیز در نوشتن بخش هایی از آن ها نقش داشته است. برای پنجاه و یک سال، گفت و گوهای میان این دو نفر باعث به وجود آمدن اندیشه ها، کتاب ها و رابطه ای خاص شد که گاه و بیگاه تحت تأثیر سایر عواطف قرار می گرفت اما هیچ وقت به جوهره و بنیان آن آسیبی وارد نشد. این رابطه با سارتر برای دوبووار، آزمایشی تجربی از عشق ورزیدن بود که حاصلش، فرزندی شد به نام «اگزیستانسیالیسم».
سیمون دوبووار و ژان پل سارتر برای جوانان و نوجوانانی که در دهه ی 1960 زندگی می کردند، زوجی نمونه و موجوداتی افسانه ای بودند؛ شورشیانی با آرمان های بزرگ و رهبران مکتبی که می توان آن را اولین جنبش جوانان در دوران پس از جنگ نامید: «اگزیستانسیالیسم»؛ فلسفه ای که بر تمامیِ مطلق نگری ها خط بطلان می کشید و از آزادی، اصالت و انتخاب های سخت سخن می گفت. این فلسفه، طرز لباس پوشیدن و موسیقی های مختص به خود را داشت و مردم، عاشق این بودند که در کافه ها در موردش صحبت کنند. سیمون و همراهش در زندگی، رابطه ی عاشقانه ی مدرنی با هم داشتند و بیشتر اوقات خود را در باشگاه های جاز، کافه ها و در پشت میز تحریر می گذراندند؛ آن ها البته همیشه پای ثابت گردهمایی های اعتراضی و تظاهرات خیابانی نیز بودند. با وجود این که پیوند محکمی از اندیشه ها و عواطف، سیمون و ژان را در کنار هم نگه داشته بود، آن ها هیچ وقت با یکدیگر ازدواج نکردند و آزاد بودند که هر تعداد رابطه ای که می خواهند را داشته باشند. این فاصله ی اساسی از مرسومات و قواعد، در آن زمان بسیار شوکه کننده و عجیب جلوه می کرد.
سیمون دوبووار و ژان پل سارتر در سال 1929 با هم آشنا شدند، زمانی که هر دو مشغول مطالعه برای آزمون عالی فلسفه در دانشگاه بودند. سارتر رتبه ی نخست را به دست آورد و دوبووار بعد از او قرار گرفت، اگرچه بسیاری از استادان و مسئولین آزمون با این موضوع موافق بودند که سیمون، فیلسوف بسیار بهتری است؛ دختری جوان که در بیست و یک سالگی به جوانترین فردی تبدیل شده بود که در این آزمون شرکت می کرد.
سارتر جوان خود را «دن خوان عصر مدرن» می دانست؛ مردی اغواگر که تمامی قواعد را می شکست و اعتقاد داشت اغواگری و نویسندگی، در یک فرآیندِ فکریِ یکسان ریشه دارند. دوبووار با پذیرش آزمایشی تجربی که سارتر طرحش را ریخته بود، او را شگفت زده کرد. سیمون، آزادی ای را پذیرفت که مرد موردعلاقه اش بر وجود آن اصرار داشت و خودش به نوعی، پاسدار این آزادی نیز شد.
سارتر در ابتدای این رابطه به دوبووار می گوید:
چیزی که ما داریم، عشقی واقعی و ذاتی است؛ اما این ایده نیز برای ما خوب است که روابط عاشقانه ی احتمالی را هم تجربه کنیم.
دوبووار درباره ی این پیشنهاد سارتر می نویسد:
ما یک روح در دو بدن بودیم و رابطه مان تا زمانی که خودمان وجود داشتیم، ماندگار می ماند. اما این رابطه نمی توانست به طور کامل جای خالی خوشی های زودگذر مواجهه با افراد مختلف را برایمان پر کند.
نمی توان به راحتی از کنار ماجراجویانه بودنِ محضِ چنین قراردادی میان سیمون و ژان گذشت. به ویژه برای دوبووار که فاصله گرفتنش از قواعد مرسوم و پذیرفته شده در نظر جامعه ی پیرامون، حرکتی بسیار جسورانه و کاملاً در خلاف جهت جریان به حساب می آمد. سارتر در نظر دوبووار، فقط در حال تکرار چیزی بود که سیمون، به واسطه ی زندگی پدرش و طرز رفتار و نگرش طبقه ی بورژوا، آن را «امتیاز ویژه ی جنس مذکر» می دانست. اما چیزی که در رابطه ی آن ها متفاوت به نظر می رسید، این بود که خودش (طرف مؤنث در رابطه) نیز به همان میزان آزادی داشت تا وارد رابطه های دیگر شود. پس از شکل گیری این قرارداد میان ها، نوبت به خواسته ی مهم سارتر، یعنی وجود «شفافیت» رسید؛ آن ها به هم قول دادند درست مانند زن و شوهرها، هیچ وقت به هم دروغ نگویند و درباره ی همه ی اتفاقات، احساسات، کارها و پروژه هایشان با هم صحبت کنند.
با این وجود، در این رابطه ی طولانی مدت میانِ دو طرفِ به ظاهر برابر، سارتر بسیار برابرتر از دوبووار از آب درآمد! این سارتر بود که وارد روابطی بی شمار می شد و دوبووار، تنها در چند مورد که زمانی به نسبت طولانی نیز داشتند، با سایر افراد رابطه برقرار کرد. از میان خطوط داستان ها و همچنین خودزندگی نامه ی دوبووار، یعنی کتاب «خاطرات»، می توان به وضوح مشاهده کرد که او با احساسی عمیق از حسادتِ عاشقانه دست و پنجه نرم می کرد. او می خواست به تصویر ذهنی اش از یک زندگی نمونه و قابل الگوبرداری، خدشه ای وارد نشود. خبری از بچه دار شدن نبود و سیمون و ژان هیچ وقت با هم در یک خانه زندگی نکردند؛ اگرچه آن ها در بیشتر دوران حیات و به طور قطع در آخرین سال های عمرشان، تقریباً هر روز یکدیگر را ملاقات می کردند.
محکوم کردن دوبووار و سارتر، و بی بند و بار خواندن این دو، کار چندان سختی نیست و خیلی راحت می توان با قضاوت های برآمده از نگرش قاعده-محور و عرف گرا، حتی پروژه های فکری و فلسفی آن ها را نیز زیر سؤال برد. اما با انجام این کار، شکوهِ عمارتِ بزرگی را که دوبووار از دل آزمایشش از زندگی در کنار سارتر ساخت، از دست خواهیم داد: چگونگی تأثیرگذاری رابطه شان، که به موجودی زنده، پویا و در حال تغییر می ماند، هم بر آثار فلسفی و هم بر داستان های این دو نویسنده ی بزرگ و صداقتِ اغلب هزینه بری که هر دویشان در قبال دیگری داشتند.
دوبووار هیچ تردیدی نداشت که سارتر، اندیشمندی بزرگ بود. سیمون، شریک زندگی اش را مانند سرچشمه ای ارزشمند از افکار و اندیشه های نوین می دانست که نیاز به مراقبت و پرستاری دارد و به چیزی بسیار بزرگتر از خوشحالی در کنار مرد مورد علاقه اش می اندیشید.
جنس دوم
در سال 1946، وقتی دوبووار در حال نگارش پژوهش تأثیرگذار خود درباره ی زنان، یعنی کتاب «جنس دوم»، بود، از زمان حیات قانونی که حق رأی دادن را برای زنان فرانسوی فراهم می آورد، تنها یک سال و چند ماه می گذشت و در کشورهای همسایه همچون سوییس، هیچ خبری از وجود چنین قوانینی نبود. این شرایط ناعادلانه، هم دلیلی برای وجود لحن تند و اغلب خشم آلود دوبووار در این کتاب است و هم جنجال های به وجود آمده پس از انتشار آن را توضیح می دهد. واتیکان، کتاب «جنس دوم» را در فهرست کتاب های ممنوعه قرار داد. «آلبر کامو» از دوبووار گلایه می کرد که او باعث شده مردان فرانسوی، مضحک به نظر برسند. عده ای آن را «متظاهرانه و خسته کننده» می دانستند و عده ای دیگر، این اثر را «یکی از معدود کتاب های بزرگ عصر حاضر» برمی شمردند.
زن؟ هواداران فرمول های ساده می گویند که زن چیزی بسیار ساده است: رحم، تخمدان؛ موجودی ماده: همین کلمه برای تعریفش کافی است. صفت ماده در دهان مرد، طنینی دشنام گونه دارد؛ ولی مرد از ویژگی حیوانی خود شرمناک نیست، حتی به عکس، اگر درباره اش گفته شود که «او نر است!» احساس غرور می کند. کلمه ی «ماده» معنایی نامساعد دارد، اما نه از آن رو که زن را ریشه وار در دل طبیعت می نشاند، بلکه به این سبب که او را در جنسیت خود محدود می کند. از متن کتاب «جنس دوم»
این دنیا، دنیایی مردانه بود. کودکی من با اسطوره هایی گذشته بود که مردان ساخته بودند و واکنش من در برابر آن ها اصلاً شبیه آن نبود که اگر پسر می بودم، می داشتم. این انقلاب شخصی من در یک جمله خلاصه می شود: من که می خواستم درباره ی خودم حرف بزنم، به این نتیجه رسیدم که برای این کار نخست باید وضع زنان را به طور کلی توصیف کنم. جنس دوم خلق شد، من چهل ساله بودم. از متن کتاب «جنس دوم»
تنها زمانی که بردگیِ نیمی از نوع بشر از بین برود و همراهش، کل ساختار تزویرگرایانه ای که از آن ناشی می گردد، نابود شود، «دسته بندیِ» انسان ها معنای اصیل خود را نشان خواهد داد و مسئله ی زوجیت، ساختار درست و حقیقی اش را پیدا خواهد کرد.
عناوین ارزشمند و جذابی همچون کتاب های «شاهدی بر زندگی من»، «مرگی بسیار آرام»، «همه می میرند» و «خون دیگران»، از دیگر آثار مهم و برجسته ی سیمون دوبووار، این نویسنده، اندیشمند و بانوی جریان ساز فرانسوی هستند.