اگزیستانسیالیسم یا هستی گرایی، اصطلاحی است که برای طبقه بندی آثار فیلسوفان مشخصی از اواخر سدهٔ نوزدهم و اوایل سدهٔ بیستم به کار برده می شود که با وجود تفاوت های مکتبی عمیق، در این باور مشترک اند که اندیشیدن فلسفی با موضوع انسان آغاز می شود و نه صرفا اندیشیدن موضوعی. در هستی گرایی، نقطه ی آغاز فرد به وسیله ی آن چه نگرش به هستی یا احساس عدم تعلق و گمگشتگی در مواجهه با دنیای به ظاهر بی معنی و پوچ خوانده شده، مشخص می شود. طبق باور اگزیستانسیالیست ها، زندگی بی معناست مگر این که خود شخص به آن معنا دهد؛ همان طور که سارتر گفت، ما محکومیم به آزادی یعنی انتخابی نداریم جز این که انتخاب کنیم؛ و بار مسئولیت انتخابمان را به دوش کشیم. بعضی مواقع اگزیستانسیالیسم با پوچ گرایی اشتباه گرفته می شود در حالی که با آن متفاوت است، پوچ گرایان عقیده دارند که زندگی هیچ هدف و معنایی ندارد در حالی که اگزیستانسیالیست ها بر این باورند که انسان باید خود معنا و هدف زندگی اش را بسازد. آثار داستانی هستی گرایی، از این فلسفه به عنوان پایه و اساس داستان خود استفاده می کنند.
در این مطلب، بخش هایی یکسان از ترجمه های مختلف کتاب «در انتظار گودو» اثر «ساموئل بکت» را با هم می خوانیم.
این داستان که در آستانهی آغاز «جنگ جهانی دوم» انتشار یافت، ظهور بحران هایی حتی بزرگتر مربوط به «هستی» و «معنا» را پیشبینی کرد.