اگزیستانسیالیسم یا هستی گرایی، اصطلاحی است که برای طبقه بندی آثار فیلسوفان مشخصی از اواخر سدهٔ نوزدهم و اوایل سدهٔ بیستم به کار برده می شود که با وجود تفاوت های مکتبی عمیق، در این باور مشترک اند که اندیشیدن فلسفی با موضوع انسان آغاز می شود و نه صرفا اندیشیدن موضوعی. در هستی گرایی، نقطه ی آغاز فرد به وسیله ی آن چه نگرش به هستی یا احساس عدم تعلق و گمگشتگی در مواجهه با دنیای به ظاهر بی معنی و پوچ خوانده شده، مشخص می شود. طبق باور اگزیستانسیالیست ها، زندگی بی معناست مگر این که خود شخص به آن معنا دهد؛ همان طور که سارتر گفت، ما محکومیم به آزادی یعنی انتخابی نداریم جز این که انتخاب کنیم؛ و بار مسئولیت انتخابمان را به دوش کشیم. بعضی مواقع اگزیستانسیالیسم با پوچ گرایی اشتباه گرفته می شود در حالی که با آن متفاوت است، پوچ گرایان عقیده دارند که زندگی هیچ هدف و معنایی ندارد در حالی که اگزیستانسیالیست ها بر این باورند که انسان باید خود معنا و هدف زندگی اش را بسازد. آثار داستانی هستی گرایی، از این فلسفه به عنوان پایه و اساس داستان خود استفاده می کنند.
پیرنگ پرپیچ و خم رمان—بدون یک نقطهی اوج واحد، رویداد مرکزی، یا هر نوع ساختاربندی منظم—بازتابی از مسیر پرپیچ و خم و متغیرِ «سَل» در بخش های مختلف ایالات متحده است.
رمان «یادداشت های زیرزمینی» با جملاتی مشهور از شخصیت اصلی در مورد خودش آغاز می شود: «من آدم مریضی هستم... من آدم کینهتوزی هستم. من آدم نفرتانگیزی هستم.»
«کوندرا» تضاد میان «سبکی» و «سنگینی» را «اسرارآمیز» و «مبهم» می نامد و به این نکته اشاره می کند که جدا کردنِ این دو مفهومِ بهظاهر متضاد، در واقع امکانپذیر نیست.
در داستان «ناتور دشت»، پسری شانزده ساله به نام «هولدن کالفیلد» به شکل پیوسته با آدم ها و موقعیت هایی روبهرو می شود که به نظرش، «تقلبی» هستند.
جملات «وولف» مدام بین احساسات، خاطرات، و افکار گوناگون جهش می کند و به این صورت، تصویری را از ماهیت درهمتنیده و پیچیدهی ذهن انسان می آفریند.