یکی از به یاد ماندنی ترین کتاب ها.
احتمالا پرمخاطب ترین رمان اسپانیایی بعد از دون کیشوت.
اکثر کتاب ها با گذشت زمان به جرگه ی آثار کلاسیک می پیوندند، اما همه ی بخش های این کتاب، آن را از همان اول به اثری کلاسیک تبدیل کرده است.
تصور مرگ با کمین آرام یا سریدن بی صدای مارها، مثل همه ی تصورات خوفناک که ما را به زمین پرت می کند، سراغ ما می آید، انگیزه های ناگهانی یک آن خفه مان می کند، اما بعد همه محو می شوند و ما به زندگی ادامه می دهیم. افکاری که ما را به بدترین شکل جنون، به اندوهی ژرف سوق می دهد، همیشه دزدانه و آهسته و تقریبا نامحسوس نزدیک می شود، درست مثل مه که مزرعه مان را می گیرد یا مثل سل که شش ها را.
هرگز نمی شود به بدبختی عادت کرد، باور کنید، چون ما همیشه مطمئنیم که بلای فعلی آخری است، گرچه بعدها، با گذشت زمان متقاعد می شویم [با چه احساس فلاکتی! ]که هنوز بدتر از این در راه است.
چه منظره ی غم انگیزی است تماشای مردمی که منتظرند خدا همه ی کارها را درست کند! خداوند در عرش اعلا و مثل عقابی تیزبین است و کمترین چیزی از دیدش پنهان نیست. اگر خدا همه ی کارها را درست کرد، چه؟ این قدرها هم دوستمان ندارد.
خیلی مسخره س واقعا که درباره یک کتاب اینچنینی انقدر تعریف میکنید . کتابی مسخره از شخص اول مسخره که دچار خواهر و مادر و زنی خراب شده و جنایتی مسخره که به دنبال دلیلش نمیشه گشت .
عزیزان بزارید بگم که بیگانه کامل بود از هر طرف
یک کتاب فوق العاده. خط به خط پر از احساس و معنا. داستانی درگیر کننده. کاملا واقعی مینماید و ترجمه هم به نحو احسنت حس را منتقل میکند. پشت کتاب نوشته همسنگ بیگانه کامو، به نظر من به مراتب ادبیتر و احساسیتر از بیگانه است، فلسفیتر اما نه. زندگی در این اثر جاری ست و قطعا در کنار بزرگترین آثار جای میگیرد.
نفرت و جبر زمانه درون مایهی اصلی رمان خانوادهی پاسکوآل دورآته است. شخصیت اصلی این رمان پاسکوآل نام دارد که مرتکب چندین فقره قتل است و اکنون در زندان به سر میبرد. نویسنده با هنرمندی تمام فضای تاریک و خالی از امید سلول پاسکوآل را به تصویر کشیده است. تک گوییهای مداوم پاسکوال و نامهنگاریهای او با فردی خارج از زندان بیانگر فلسفه زندگی و بینش اوست. اغلب نامههای او دربارهی تقدیر اجباری و قضا و قدر است. تعلیق و عقب گرد از زمان حال به گذشته از مشخصهی اصلی این رمان هیجان انگیز است. مذهب یکی دیگر از عناصر داستان است. اگرچه راوی فردی بدون مذهب است اما تلاشهای بی حاصل او برای رهایی از تقدیرش ریشه در اندیشههای مذهبی اش دارد. داستان روایتی ساده دارد و تلخ و تاریک بودن فضا را به خوبی به مخاطب القا میکند. به شکلی خواننده در پس هر کلمه منتظر یک فاجعه است. کتاب « خانواده پاسکوآل دوآرته» از بهترین کتابهای قرن بیستم میلادی است اما در کمال تاسف آنچنان که باید مورد توجه قرار نگرفته است. منتقدان این اثر را همارز کتاب «بیگانه» آلبرکامو دانستهاند و قلم خوسه سلا را مورد ستایش قرار دادند.
به نظر من واقعا به بیگانه کامو تنه میزنه
در صفحهی ۱۰ کتاب آمده است:«هرگز نمیشود به بدبختی عادت کرد، باور کنید، چون ما همیشه مطمئنیم که بلای فعلی آخری است، گرچه بعدها با گذشت زمان متقاعد میشویم ــ با چه احساس فلاکتی! ــ که هنوز بدتر از این در راه است...» داستان سخت و پیچیده پیش نمیرود. حواس آشنای ترس، خشم، غم و اندوه، کینه و فقر، در روایت داستان ما را همراهاند. زندگی پاسکوآلدوآرته سراسر نحسیست و بداقبالی. او مردی است سرسپردهی تقدیر و سرنوشت خویش را میپذیرد، دوآرته با آنکه مرتکب قتلهای متعدد میگردد و خشم و نفرت را به جان میپذیرد و این نفرت تا بدانجا پیش میرود که جان مادر خویش را در انتهای داستان میستاند اما همواره نقش قربانی را پذیرفته است و اینجا و آنجا حین خواندن کتاب، حتی دلمان برای او میسوزد و گهگاه حق را به او میدهیم. کتاب خودزیستنامهایست که دوآرته در زمان انتظار برای اجرای حکم اعدام آن را مینگارد و به فردی میرساند برای چاپ.
یکی از شاهکارهای ناتورالیستی ، خاص بودن این کتاب به نظر من در این هستش که در پایان نمیشه تصمیم گرفت آیا جانی کتاب ذاتا تمایل به ارتکاب جنایت داشته یا محیط اونو وادار به انجام جنایت میکرده.انگار که در هر فردی یه بخش نهفته جنایتکار پنهان هست که با واقعه ای کوچک میتونه اتفاقات بزرگی رو رقم بزنه.شاید ذات و اجتماع انچنان مهم نباشه بلکه اهمیت در تصادف زمانی هست که ذاتی رو در محیطی قرار میده
روایت خطی است و تا اخر داستان کشش خود را حفظ میکند ، داستانی هولناک از اینکه چگونه ادمی بنابر عادت یا هر اسمی بر ان بگذاری خون برایش دلیلی میشود برای ادامه ... سراسر صفحات کتاب رد خون و جنایت دیده میشود و چه ترجمه ای کرده فرهاد غبراییه فقید 👌
روایت خطی است و تا اخر داستان کشش خود را حفظ میکند ، داستانی هولناک از اینکه چگونه ادمی بنابر عادت یا هر اسمی بر ان بگذاری خون برایش دلیلی میشود برای ادامه ... سراسر صفحات کتاب رد خون و جنایت دیده میشود و چه ترجمه ای کرده فرهاد غبراییه فقطد 👌
کتابی به سبک کتابهای کامو در دوران پوچ نویسی اش،تاریک و جذاب
رمان رئالیستی تلخ و سیاه سلادر واقع حکایت دهقانی ساده است که در انتظار حکم مرگ خویش سر میکند. خوسه سلاداستانش را در روزگاری مینویسد که هنوز فضای سیاه جنگ درجامعه اسپانیا موج میزند، اماهیچ از جنگ حرف نمیزند. سلادر ابتدای داستان هم میگوید هدفش از انتشار این دست نوشتهها نه برای پیروی بلکه برای پرهیز از آن است. نویسنده میگوید: «نمونه یی که در برابرش فقط میتوان گفت: «می بینید چه میکند؟درست عکس همان کاری که باید بکند.»
شخصیت پردازیها عالی بود حتی به نظر من از بیگانه کامو هم بهتر بود ترجمه آقای فرهاد غبرائی هم خیلی روان بود بخشی از کتاب: آدم بدی نیستم،قربان،گرچه انصافا برای بد بودن بهانه کم ندارم. همه لخت به دنیا میآییم، با این حال بزرگ که شدیم، سرنوشت طوری شکلمان میدهد که انگار از مومیم. بعد همهی ما را روی راههای گوناگون به طرف یک مقصد واحد-مرگ- روانه میکند. بعضیها دستور دارند از راههای گلکاری شده بگذرند، از بعضی هم خواسته میشود روی جادههای پر از تیغ و خار بروند....