کتاب کوه جادو، شاهکاری بی چون و چرا از توماس مان، برای اولین بار در سال 1924 انتشار یافت. داستان این رمان که در آسایشگاه مربوط به مبتلایان به بیماری سل در سال های قبل از شروع جنگ جهانی اول می گذرد، سبک های متعددی را شامل می شود: کلاسیک و در عین حال مدرنیستی، اثری تعلیمی و سنتی، یک کمدی رفتار، حکایتی از اروپای بورژوای پیش از جنگ و [شاید از همه مهم تر] کتابی ایده آل که با داستان مهیج و طوفانی خود، مخاطب را تنها نمی گذارد. این رمان به شکلی بسیار باورپذیر، بیماری را وضعیتی در ابتدا روحی و سپس جسمی نشان می دهد، گرچه مان در تصویرسازی جزئیات اعضای داخلی بدن به هیچ وجه کم نمی آورد. مهندسی جوان و ساده لوح به اسم هانس کاستورپ، به منظور ملاقات با عموزاده ی بیمار خود، خواکیم زیمسن، به آسایشگاه بین المللی برگوف در ارتفاعات کوه های آلپ سوئیس می رود. خود هانس در آن جا، مبتلا به بیماری سل تشخیص داده شده و سفری که قرار بود حداکثر چند هفته به طول بیانجامد، به اقامتی چند ماهه و سپس چندساله تبدیل می شود. اما در مورد این که چه قدر از ماجرای بیماری هانس حقیقی است، ابهامی دلهره آور وجود دارد. اگر همه ی این اتفاقات به نظرتان کمی ترسناک و ظالمانه به نظر می رسد، باید به شما بگوییم که کوه جادو اساسا رمانی کمدی است، البته رمانی کمدی که تاریک ترین موضوعات را هدف گرفته است.
کتاب کوه جادو
توماس مان در روز ۶ ژوئن ۱۸۷۵ در شهر لوبک آلمان متولد شد. پدر او، بازرگان غلات بود که بعدها به مقام سناتوری شهر لوبک هم رسید. توماس از جانب مادر، یک رگه ی پرتغالی داشت. تحصیلاتش را تا ۱۹ سالگی در لوبک گذراند و پس از مرگ پدرش همراه خانواده اش راهی مونیخ شد. در آنجا وارد یک شرکت بیمه شد و توانست نخستین اثر خود، افتاده ها، را به پایان برساند. در همان زمان، وارد دانشگاه مونیخ شد و رشته های تاریخ و ادبیات و اقتصاد سیاسی را دنبال کرد.در سال ۱۸۹۷ همراه برادرش به رم رفت و در همان سال کتاب بودنبروک ها ...
One of the most influential and celebrated German works of the 20th century.
یکی از تأثیرگذارترین و شناخته شده ترین آثار آلمانی در قرن بیستم.
Library Journal
قسمت هایی از کتاب کوه جادو (لذت متن)
ساکنان آن بالا از زندگی در آن می نالند و می گویند در اینجا زندگی مان را کش رفته اند ولی اگر برگردند به آن پایین، دوباره هوای این بالا را می کنند و برمی گردند این بالا؛ به صورت خودخواسته!
حتی گمان می کنم در مجموع با آدم های غمگین بهتر می توانم کنار بیایم تا با آدم های شوخ و خندان. دلیلش را خدا می داند، شاید چون یتیم هستم و پدر و مادرم را در بچگی از دست داده ام.
به نظر من یک تابوت عین یک مبل زیباست، تازه وقتی خالی است، وگرنه وقتی کسی در آن باشد، آن وقت دیگر به چشم من درست شکوهمند است.