به استحکام و پرپیچ و خمی یک مارپیچ خوش ساخت.
داستان سرایی با تسلطی غیرقابل انکار در طرح ریزی داستان، ضرب آهنگ و لحن.
در زمره ی برترین آثار گریشام.
سیلو به نیلی که می رسد، نفس نفس می زند. او را همانند زمانی که کوارتربک زمین بود در آغوش می کشد. صورت اش را رو به چشمان او می گیرد و می پرسد که در این پانزده سال غیبت، کجا بوده؛ ذوق زده حال و احوال می کنند: خوش و بش و توهین های رفیقانه رد و بدل می شوند. بیشتر پرده پوشی است تا پرده دری.
«خودت او را دیدی؟» «نه فقط می دونم جایی ته خونه ش، داره نفس های آخر رو می کشه و یک پرستار کنارش ایستاده، مراقب. زنش گفته ادی نمی خواد کسی این روزهای آخر اون رو در این وضعیت ببینه... ازش فقط یک اسکلت مونده.
ما شکست ناپذیر بودیم چون هجده ساله و احمق بودیم.
تنها کسی که از شخصیت های خلق شده توسط جان گریشام از ثبات قدم بیشتری برخوردار است، خودِ جان گریشام است.
فضای این کتاب کاملا متفاوت از بقیه کتابای جان گریشام هست. داستان روند آرومی داره و هیچ تریلر و معما و وکیل و دادگاهی در کار نیست. چند تا بازیکن سابق فوتبال آمریکایی همو بعد سالها میبینن و در مورد خاطرات مربیشون صحبت میکنن و ادامه داستان. یه نکته که خود من باهاش کمتر ارتباط برقرار کردم همین فوتبال آمریکایی بود چون ازش هیچ شناختی نداشتم و متوجه نمیشدم چی به چیه.