شوکه کننده، تکان دهنده و الهام بخش.
این داستان برانگیزاننده، چشمانتان را به روی حقایقی تلخ خواهد گشود.
شرح حالی شجاعانه و صادقانه.
احمقانه است. چرا ترسیده ام؛ طوری رفتار می کنم که انگار این اولین مهمانی رسمی عمرم است. خدایا، من مهمانی های زیادی برای سران مملکت برگزار کرده ام. من نه تنها معمولا با افراد واقعا مهمی رفت و آمد می کنم و گفتگوهای جالبی انجام می دهم، بلکه خیلی اوقات مسئول چنین گردهمایی هایی هستم و باید کنترل کنم که همه ی جزئیات به درستی پیش برود. این گردهمایی در مقایسه با آن مراسم ها، هیچ است. با این حال من هنوز این جا هستم، در یک ماشین کرایه ای در پارکینگ هتلی در اطراف شیکاگو، جایی که در آن بزرگ شده ام و از رفتن به مهمانی ای در شهر خودم می ترسم. واقعا خنده دار است.
نمی توانی کسی را که در این زندگی هستی، انتخاب کنی اما می توانی انتخاب کنی که به چه چیزی تبدیل بشوی.
سخت ترین بخش مطرود بودن، عشقی نیست که دریافتش نمی کنی بلکه عشقی است که می خواهی بدهی اما خواهانی ندارد.
بیایید سوار بر قالیچه ای پرنده، بر فراز دنیاهایی پر از شگفتی به پرواز درآییم.
در مورد مدرسه و قلدریهای مدرسست. بیشتر به درد افراد منزوی که تو مدرسه خیلی ساکت و تنهان میخوره:)