این اثر به زیبایی، دوستی قدرتمند و ماندگاری را به تصویر می کشد که زندگی چهار جوان را به هم گره زده است.
رمانی جذاب درباره ی دوستی، نژاد، جادوی مکان و همیشگی بودن تغییر.
کاوشی شعرگونه و به یاد ماندنی درباره ی خانواده، خاطرات و سایر قیودی که ما را به یکدیگر و جهان پیوند می زنند.
تا سال ها بعد مادرم هنوز نمرده بود. داستان من حتی می توانست از این هم غم انگیزتر باشد. پدرم می توانست خیلی راحت من و برادرم را رها کند و ما را در ازای یک زن، بطری یا سر سوزنی وادهد تا خودمان یا حتی بدتر، در مرکز خدمات کودکان شهر نیویورک بزرگ شویم؛ جایی که به قول پدرم به ندرت پایان خوشی در انتظارمان بود. اما این اتفاق رخ نداد. حالا می فهمم هیچ چیز همان دم غم انگیز نیست، بلکه یاد و خاطره اش غم انگیز است.
در هندوستان، هندوها اجساد را می سوزانند و خاکسترش را در رودخانه ی گنگ می ریزند. مردم کاواتینو در نزدیکی بالی، اجسادشان را در تنه ی درخت دفن می کنند. پدرم خواسته بود به خاک سپرده شود. کنار تابوتش تپه ای خاک قهوه ای تیره و روشن انتظارش را می کشید. صبر نکردیم تا خاک او را بپوشاند. سخت بود که فکر نکنیم ناگهان از توی ساتن نرم و شفاف بیدار شود، مثل صدها نفری که در کمای عمیق دفن شده اند و زیر خاک با وحشت بیدار شده اند.
دعا می کردم ذهن تیره از خاطرات ابری ام، شفاف شود. می دانستم درون دنیا گم شده ام و فقط تماشایش می کنم. می دانستم در تقلا هستم تا بفهمم چرا همیشه احساس می کنم بیرون از قاب همه چیز ایستاده ام.
بیایید سوار بر قالیچه ای پرنده، بر فراز دنیاهایی پر از شگفتی به پرواز درآییم.
بسیار عمیق و دردناک...