کتاب مجموعه اشعار شارل بودلر

Collected poems
گل های دوزخی
کد کتاب : 10774
مترجم : نیما زاغیان
شابک : 9786003760332
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 464
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 1857
نوع جلد : زرکوب
سری چاپ : 5
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

معرفی کتاب مجموعه اشعار شارل بودلر اثر شارل بودلر

مشهورترین اثر بودلر ، با عنوان گل های شر ، بیانگر تغییر ماهیت زیبایی در به سرعت در حال صنعتی شدن پاریس در اواسط قرن نوزدهم است. اصالت سبک شعری بودلر، بسیاری از شاعران از جمله پل ورولین ، آرتور ریمباود و استیفن مالارمه را در میان بسیاری دیگر تحت تأثیر قرار داد. وی با تعیین اسم اصطلاح مدرنیته (modernité) برای تعیین تجربه زودگذر و آنی زندگی در یک کلان شهر ، و مسئولیت بیان هنری در تسخیراین تجربه ، شناخته شده است. اولین اثر منتشر شده وی با نام مستعار بودلر دوفایی ، نقد و بررسی هنری وی "سالن 1845" بود که به خاطر جسارت آن توجه فوری را به خود جلب کرد. بسیاری از نظرات انتقادی وی در زمان خود نوین بودند ، به نظر می رسد برخی از نظرات وی با نظریه های نقاشان امپرسیونیست مطابقت دارد.

در سال 1846بودلر دومین تجدید نظر خود را از^ سالن ^ نوشت و اعتبار دیگری نیز به عنوان مدافع و منتقد رومانتیسم بدست آورد. حمایت مستمر وی از دلاکروکس به عنوان هنرمند برجسته رمانتیک توجه گسترده ای به دست آورد. سال بعد رمان بودلر لا فانفرلو چاپ شد. بودلر آهسته و بسیار با دقت کار می کرد. با این حال ، او غالبا درگیر تحقیر ، پریشانی عاطفی و بیماری می شد.

کتاب مجموعه اشعار شارل بودلر

شارل بودلر
شارل بودلر، زاده ی ۹ آپریل ۱۸۲۱ و درگذشته ی ۳۱ آگوست ۱۸۶۷، شاعر و نویسنده ای فرانسوی بود. بودلر در پاریس به دنیا آمد. او تحت تأثیر پدر به سمت هنر گرایش پیدا کرد، زیرا بهترین دوستان پدرش هنرمند بودند. بودلر بیشتر روزها با پدرش به دیدن موزه ها و نگارخانه ها می رفت. او در ۶ سالگی پدرش را از دست داد و یک سال بعد، مادرش با سروانی به نام ژاک اوپیک ازدواج کرد. بودلر در ۱۱ سالگی مجبور شد همراه خانواده به لیون مهاجرت کند. بودلر در ۲۱ سالگی ازدواج کرد. او علاوه بر شعر، به کار نقد نیز روی آورد. بودلر از...
قسمت هایی از کتاب مجموعه اشعار شارل بودلر (لذت متن)
عشق تو را بدل به فریادی می کنم ای که تنها تو را دوست می دارم ز ژرفای تاریکْ مغاکی که در آن دل ام در افتاده است؛ اینجا غمین دنیایی ست، افق اش از جنس سرب و ملال و بر خیزاب های شب هایش کفر و خوف دستادست غوطه می خورند. خورشیدی یخین بر فراز شش ماه پرسه می زند و شش ماه دگر همه شولای تاریکی ست گسترده بر سردی خاک باری دیاری ست سخت غمین تر ز سرزمین های سترون قطب؛ نه جانوری، نه نهری نه جوانه ای، نه جنگلی! هر آینه هیچ وحشتی هرگز سهمگین تر نبوده است ز سنگدلی سرد این آفتاب بلورین و این شب سترگ که به آشوب ازل می ماند بسی رشک می برم بر آن پست ترین جانوران که می توانند در آغوش خوابی ابلهانه غرقه شوند و به آهستگی کلاف رشته های زمان را پنبه کنند...