با این همه، ژوپیتر که بی هواداری از کسی، باریک، سرنوشت را می نگرد، خیره، چشم بر پاره ای بس خرد از زمین دوخته است که کشتی شکستگان می کوشند بر آن توش و توانی نو بیابند.
فردا پگاهان، انه همراه با آشات بر خود بایسته می شمارد که آن سرزمین را بکاود و بررسد. زنی شگارگر و جوان که به شیوه ای شگفت زیباست و گیسوانش را در باد آشته است و کمانی بر دوش افکنده است، او را آگاه می سازد که آنان در نزدیکی شهری نوبنیادند.
آنگاه که تورنوس از ارگ لورانتیان درفش پیکار برافراشت، و آوای شیپورها طنین درافکند؛ آنگاه که او بر اسبان تیزپوش تازیانه نواخت؛ و جنگ افزارهایشان را شتابان برگرفت، جان ها بی درنگ برآشفتند.