شگفت انگیز، جذاب و بسیار هوشمندانه.
یک داستان معمایی روانشناسانه ی خیره کننده توسط یکی از نظریه پردازان و فعالان پیشرو در روان درمان گری در عصر حاضر.
رمانی برای هر کسی که می خواهد بداند ذهن یک روان درمانگر واقعا چگونه کار می کند.
لورا به او می گوید که همسرش را ترک کند و او همسرش را ترک می کند. برای یک لحظه ارنست به مقاله ای که یک بار خوانده بود، فکر کرد. مقاله در مورد رفتار جفت گیری ماهی های صخره ی مرجانی بود. ظاهرا بیولوژیست های دریایی می توانستند به راحتی ماهی نر و ماده ی غالب را شناسایی کنند: آن ها ماهی ماده را می بینند که شنا می کند و مشاهده می کنند که او چگونه به طور آشکاری الگوی شنای اغلب ماهی های نر را برهم می زند تمام نرها به جز نرهای غالب. قدرت جنس ماده ی زیبا، ماهی یا انسان، شگفت آور است! لورا که تازه از دبیرستان فارغ التحصیل شده، به راحتی به جاستین گفت که وقتش رسیده زنش را ترک کند و او اطاعت کرده بود. درحالی که او، ارنست لش، یک درمانگر با استعداد، در واقع خیلی با استعداد، پنج سال را هدر داده بود و سعی کرده بود تا به زور جاستین را مجبور به فسخ ازدواجش کند.
جاستین به ندرت از لورا حرف زده بود، ولی هر وقت حرف زده بود، او همیشه فقط «دوست جوون من» بود. این برای ارنست اذیت کننده بود. ولی چیزی نگفت و ساکت ماند. «می دونی، من اون رو زیاد می بینم، شاید کمی برای تو کوچک جلوه اش دادم. نمی دونم چرا باهات در میون نذاشتم. ولی تقریبا هر روز می بینمش، برای ناهار یا پیاده روی و یا به خونه اش می رم برای یک رابطه ی همین جوری. تو خونه با او خیلی احساس نزدیکی می کردم. و بعد دیروز لورا با بی اعتنایی گفت: «جاستین وقتشه بیای و با من زندگی کنی.»
ارنست روان درمانگری بود که به کارش عشق می ورزید. بیمارانش هر روز او را به خصوصی ترین اتاق های زندگی شان دعوت می کردند؛ و او هر روز آن ها را تسلی می داد، تیمارشان می کرد و ناامیدی را از آن ها دور می کرد؛ و در عوض مورد احترام آن ها قرار می گرفت. هرچند برای این کار پول می گرفت، اغلب با خود فکر می کرد که اگر به پول نیاز نداشت رایگان روان درمانی می کرد. کسی که به کارش عشق می ورزد، خوش شانس است. ارنست احساس خوش شانسی می کرد. البته چیزی بیش از خوش شانسی؛ او احساس خوشبختی می کرد.
«روانشناسی» برای بسیاری از نویسندگان، موهبتی بزرگ است و بینشی ارزشمند را درباره ی چگونگی کارکرد ذهن انسان به آن ها می بخشد.
اروین یالوم در کتاب هایش، روان درمانی، فلسفه و داستان گویی را در هم می آمیزد و معجونی درمانی را خلق می کند.
ترجمه خانوم نوبهار بهتره یا اقای کاظمی یزدی؟
کتاب دروغگویی روی مبل حاوی پنج موضوع آموزنده است که برای مخاطب عادی و هم درمانگران نکات قابل تاملی دارد. اول آنکه در همه جای جهان به نسبتی کم و زیاد، مردم یک درمانگر را در ابعاد یک خدای بدون حق اشتباه میبیند(به همین دلیل است که نحوه زندگی و روابط شخصی روانشناسان، تا به این حد برای مردم حساسیت برانگیز است). یالوم نتیجه میگیرد که درمانگر، انسانیست عادی با همان احتمالات بشری(تفاوت اصلی، تلاش او برای فهم بیشتر انسان است - مشابه مکانیک که همان انسان عادی است فقط سعی بیشتری در فهم خودرو دارد) دوم آنکه درمانگر باید تصور باهوشتر بودنِ خود از مراجعه را از بین ببرد. یالوم به درمانگران نشان میدهد که برخلاف تصور عموم، که فریب یک درمانگر سخت است، این کار میتواند بسیار ساده رخ دهد(چرا که درمانگر عادت به شنیدن حقیقت دارد؛ "مردم نزد ما میآیند، پول میدهند، چرا باید دروغ بگویند؟!" - که این موضوع در کشور ما با توجه به پیشینه تاریخی "دروغگویی" برای درمانگر ایرانی آگاه خطرناک نیست.) سومین موضوعی که به مخاطب گوشزد میشود آن است که پیش فرضهای ما تا چه اندازه مزاحم درک صحیح از محیط است و این پیش فرضها در زندگیمان گمراه کننده اند. ذهن انسان سعی میکند اتفاقات را به منظور تایید پیش فرض خود تفسیر کند تا درک واقعیتی که در جریان است. چهارمین موضوع تماما به مخاطب درمانگر اختصاص دارد. یالوم در کتابهای مختلفی همواره به این موضوع اشاره میکند که هر انسان منحصر به فرد است و نمیتوان یک روش درمانی استاندارد برای همه انسانها در نظر گرفت، پس ایجاد نوآوری و تغییرات در روشهای رسمی درمان مخصوص هر مراجعه کننده حائز اهمیت است اما در کتاب دروغگویی روی مبل این چهارچوب و حدود نوآوری یک درمانگر به این شکل توضیح داده میشود که یک درمانگر میتواند از چارتهای رسمی خارج شود اما نباید از چارت انسانی فراتر رود و جنبههای سودمند خودش را (مانند ایجاد ارتباط جنسی با مراجعه یا مباحث اقتصادی فراتر از دستمزد) در نظر گیرد. پنجمین سود مخاطب از خوانش این اثر، بازگشت به درون خویش و سعی در یافتن ریشههای شکل دهنده روان نژندیها در شخیصیت اوست. این بازگشت به درون و نظر به گذشته نه به معنای فرویدی(مقصر دانستن گذشته و صرفا درکِ چگونه قربانی شدن)بلکه به شکل اگزیستانسیال آن (درک آسیب و سپس به دست گرفتن مسئولیت زندگی) است.
من با کتابهای اروین د یالوم خیلی حال میکنم اما حس میکنم دستش برام رو شده یعنی میتونم حدسش بزنم .. انگار خودافشاگریهای دکتر در شخصیتهای کتابهاش هی تکرار میشه.. به نظرم کتابهای دیگه اش مثل وقتی نیچه گریست و یا رواندرمانی اگزیستانسیالش بهتره
من با کتابهای اروین د یالوم خیلی حال میکنم اما حس میکنم دستش برام رو شده یعنی میتونم حدسش بزنم .. انگار خودافشاگریهای دکتر در شخصیت
جذابیت این رمان برای مخاطبانی که از علم روانشناسی و رواندرمانی آگاهی زیادی دارند بیشتر است. در کتاب مباحث تخصصی توسط مترجم در پانویس توضیح داده شده است اما شخصا برای فهم بهتر قسمتهای مختلف کتاب در اینترنت مطالبی را نیز مطالعه میکردم. مباحثی هم وجود داشت که از عمق آن آگاه بودم ولی درکی از آن نداشتم. به عنوان مثال در کتاب خوابها و رویاهایی تعریف میشد و سپس درمانگر و بیمار در مورد آن صحبت میکردند. مشخصا این قسمتها بحثهای عمیقی در خود جای داده بود که من به عنوان کسی که زیاد در این زمینه تخصص و اطلاعات نداشتم صرفا سطح داستان و کلمات را میخواندم.
کدوم ترجمه بهتره!
کاظمی یزدی
من خودم با انتشارات قطره حال میکنم کلا مترجم و کتاباش خیلی خوبن و به طور وران بدون سانسور هست کتاباش
من برای موسی رضایی رو خوندم خوب بود.
کتابی که به زیبایی موقعیتهای پیچیده ای از رابطه بیمار و درمانگر را ترسیم میکند که به درمانگر حق میدهی از مرزها عبور کند و بعد نتیجه فاجعه بار آنها را نشان میدهد. این کتاب به زیبایی آسیب پذیری درمانگران و نیاز آنها به مونیتور شدن از نظر انتقال متقابل و شکستن مرزها را نشان میدهد.