بغضم و غرورم با هم شکست، محترم خانم گفت: دختر چی کارت کردن مگه که اینجوری از حال رفتی در بیار پیراهنت رو ببینم. و قبل از اینکه من واکنشی نشون بدم پیراهنم رو درآورد با صدای هیییین اون ها خودمم به تنم نگاه کردم تمام بازو و مچ و ساعد دستم سیاه و کبود بود، دور گلوم جای دست های مادرم کبود بود. محترم خانم گفت استغفر الله... کی با تو این کارو کرده پدرت؟ وسط هق هقم گفتم: نه ننه ام. بلند شد و از همون در اتاق صداش زد، گفتم خانم... خانم تورو خدا صداش نکنید... مادرم اومد داخل و با دیدن وضع داغون من وسط اتاق لب باز شده به خنده اش بسته شد، گفت: این چه وضعشه پاشو دختر خجالت بکش، شما ببخشید خانم خودم ادبش می کنم. محترم خانم از بازوش گرفت و محکم روی زمین نشوندش گفت: بعدش کی تورو ادب کنه؟ این چه وضعیه برای این بچه درست کردی؟ حیوان این کار رو با بچه خودش نمی کنه! تو چه مادری هستی. - شما که نمی دونید این چی کار کرده. - گناه کرده؟! حلال خدا رو حرام کرده؟! خودش جوابش رو می ده تو به چه حقی این کارو کردی؟! بچه رو خفه کردی دیوانه!! جای دستت مونده روی گلوش! آبروی هرچی مادره بردی. ننه ام شروع کرد به گریه و از خودش دفاع کردن محترم خانم گفت: پاشو پاشو برو بیرون، برو به اعمالت فکر کن، برو به این فکر کن دوروزه دیگه مردی جواب بالای سریت رو چطور می خوای بدی؟! برو من با زنی مثل تو دهان به دهان نمی شم.