دهه سی هجری
کی میدونه چی درسته و چی غلط؟ شاید از نظر خیلیها چیزی که درسته خود خود کلمه غلط باشه مثل من.... که همه معتقد بودند موی سرخ و شرایط ظاهریم باعث وجود هر چی نحسی و سیاه بختی برای خانواده بود شده
مثل پسر عجیب و نقابدار عمارت بزرگبالایی، که همه فکر میکردند آدمی ترسناک، پلید و خشن و بیرحمه... ولی من خیال میکردم شاید برعکس باشه؟ شاید اونم مثل من قربانی خرافات و حرفهای اطرافیانش باشه تا اون فاجعه اتفاق افتاد.
روزی که سر عقدم درخونمون رو شکوند و اومد تو تا گلوله اش سینه برادر عاشقم رو سوراخ کنه و پاش رو روی آینه عقدم گذاشت و هیچوقت فراموشم نمیشه.
لباس عقدم با سرخی خون برادری که توی آغوشم جون داده بود رنگ شده بود و داشت عقل رو از سرم میپروند
خون جمع شده توی دستامو به هوا پاشدیم و کل کشیدم کلیلیلیلیییی بزک صورتم رو با خون تازه توی دستام گلگون کردم.
از اون روز گذشت و گذشت اومدم توی عمارتش...منو جلوی همه تحقیرم کرد ولی الان من بودم که بالای سرش ایستاده بودم و اون از ته وجودش فریاد میکشید قلبم داره از جا کنده میشه... جگرم داره بیرون میزنه!
من اولدوز دختر مو سرخ آغامیرخان همونی، که طالع نحسش همیشه همراهش بود اومدم تا تقاص برادرم رو بگیرم اما با رازهای هولناکی که در عمارت برام فاش شد فهمیدم که من...
کتاب طالع ستاره سرخ (جلد دوم)