«همراز» یکی از آثار داستانی جوزف کنراد نویسندهی پرآوازهی لهستانی است که در اوایل قرن بیستم برای اولینبار منتشر شده است. لوکیشن این داستان یک کشتی شناور در دریا است و راوی اولشخص، کاپیتان این کشتی است. کنراد که خود تجربهی حضور طولانیمدت در کشتی و سفرهای دریایی را دارد با الهام از یک اتفاق واقعی، این داستان کوتاه را خلق میکند.
کاپیتان جوان برای اولینبار سکان هدایت یک کشتی را در دست گرفته تا به خود ثابت کند که میتواند. پس از کشیدن لنگر و حرکت کشتی، خورشید رفتهرفته غروب میکند و فضا رو به تاریکی میرود. دیگر هیچچیز شبیه قبل نیست و فضای ذهنی کاپیتان آشفته میشود. نثر فاخری که کنراد برای روایت این داستان انتخاب کرده مخاطب را به همان سالهای آغازین قرن بیست نزدیک میکند و سعی در ایجاد همذاتپنداری با کاپیتان و راوی داستان داشته است. داستان در ادامه با ورود شخصیتی جدید گره سختی پیدا میکند. لگات شخصیت شروری است که در کشتی دیگری (صفورا) مرتکب جنایتی هولناک شده و سپس از آنجا گریخته است. کاپیتان او را به کشتی راه میدهد و ماجرای جدیدی آغاز میشود. آیا لگات یک شخصیت واقعی است یا به گفتهی راوی یک روح آشفته است؟ قرنها است که گمانهزنیها در مورد این داستان و شخصیتهای آن وجود داشته که خود دلیلی بر جذابیت این داستان است.
همانطور که گفته شد این داستان مربوط به اوایل قرن بیستم است؛ یعنی زمانی که نظریات روانشناس معروف فروید بهتازگی اعلام شده بود و افراد فرهیخته مانند جوزف کنراد را شگفتزده کرده بود. وجه نمادین در این داستان بهوضوح قابلمشاهده است و با نگاهی استعاری و تحلیل شخصیتها از ساحت روانشناسانه میتوان حقایق مستتر در فضای مهگرفتهی داستان را کشف کرد. همراز بارها مورد نقد و بررسی منتقدان بزرگ قرار گرفته است و به لطف داستان پرکششی که دارد آثار مختلف نمایشی و سینمایی از آن اقتباس شده است. وجود رگههای مدرنیستی در یک اثر شبه اتوبیوگرافی، توصیفاتی هستند که برخی از منتقدان نسبت به این داستان داشتهاند.
اگر به داستانی شبیه شاتر آیلند و پایان درخشانش علاقهمندید پیشنهاد میشود به این کشتی بینام هم سری بزنید!
کتاب هم راز