یک شب زمستانی، مردی می میرد و تمام زندگی تنها پسرش ، دستخوش میراث شومی می شود که برای او به جا گذاشته است . برای نخواستن آن میراث کمی دیر است و در افتادن با آن ، کمی محال! در تمام آن تاریکی های شوم ، شعله های وجود به آتش نشسته ی ققنوس ، کور سویی می آفریند …