هنگامی که یک کاروان مرموز حرکت خود را پیش از نیمه شب ۱۵ اوت ۱۹۵۳ [۲۵ مرداد ۱۳۳۲] در تاریکی آغاز نمود، اکثر مردم تهران در خواب بسر می بردند. در جلوی این کاروان یک خودروی زرهی با علایم نظامی حرکت می نمود. به دنبال آن دو جیپ و چند کامیون نظامی مملو از سرباز به پیش می رفتند. آن روز هوا بینهایت گرم بود اما فرارسیدن شب تا حدودی گرما را تخفیف داد. هلال ماه در آسمان می درخشید. برای برانداختن یک دولت، شب مناسبی بود.
در اتومبیل جلودار کاروان، سرهنگ نعمت الله نصیری، فرمانده گارد شاهنشاهی، برای اطمینان خود به پیروزی، دلیل داشت. در جیب او فرمانی از شاه ایران بود که مصدق را از نخست وزیری خلع میکرد. نصیری برای ابلاغ فرمان نزد مصدق می رفت و دستور داشت چنانچه مصدق از خود مقاومت نشان دهد وی را بازداشت نماید.
عوامل امنیتی آمریکا و بریتانیا که این توطئه را تدارک دیده بودند تصور می کردند که مصدق فورا برای مقابله با آن از ارتش کمک خواهد خواست. برنامه آن ها این بود که وقتی مصدق با ارتش تماس میگیرد، کسی برای پاسخگویی به وی در آنسوی خط حاضر نباشد. قرار بود سرهنگ نصیری ابتدا با توقف در منزل رئیس ستاد مشترک ارتش او را بازداشت نماید و سپس برای تسلیم فرمان نزد مصدق برود.
این وضعیت می توانست برای سرهنگ نصیری هشداری باشد که جایی از کار ایراد دارد، اما او به این موضوع توجه نکرد، بلکه برگشت و سوار اتومبیل خود شد و به راننده دستور داد که به سمت مقصد اصلی یعنی منزل نخست وزیر، محمد مصدق حرکت نماید. تمام امید در سازمان برجسته اطلاعاتی جهان نیز به موفقیت وی در اجرای این مأموریت بود.