خبر فاجعه پنهان بود
اما به تکرار و هر شب به رویت مینشست
یورش ناامن سپیدهدم
بی آنکه پیکر صبح دیده شود
زنگهای بودن را مینوازد
عروسکها برخیمه خاک عزا گرفتهاند
سربازها آسمان را باختهاند
سلاحی در دستهای روشن نیست
این کتاب و مادرم نوشته