کتاب ترکش ولگرد

Crazy tramp
کد کتاب : 11731
شابک : 9786008460534
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 208
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2018
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 31
زودترین زمان ارسال : 18 اردیبهشت

معرفی کتاب ترکش ولگرد اثر داوود امیریان

کتاب «ترکش ولگرد» نوشته «داوود امیریان» رمانی راجع به جنگ است. اثری داستانی که با بیانی آمیخته به طنز و نیش انتقاد روایت اصلی داستان خود را دفاع از سرزمین قرار داده است. او در حالی که داستان خود را به واسطه شخصیت های جالب توجه و کنش های متعدد پیش می برد، به نسل جدید تصاویر بعضا دقیقی از جنگ را در اختیارشان می گذارد.

این بیان طنزآمیز امیریان در کتاب ترکش ولگرد به سیاهی و شقاوت جنگ خصوصیتی گروتسک وار داده است که در جای خود قابل ستایش است. عملا در مواجهه با این رمان ما از همان صفحات ابتدایی متوجه خلاقیت او در داستان سرایی خواهیم شد. خلاقیتی که باعث شده است او اثری متفاوت نسبت به دیگر آثار منتشر شده در این ژانر ارائه دهد.

داوود امیریان که امروزه به عنوان نویسنده ای پرکار و شناخته شده به حساب می آید در سالهای اخیر توانسته جوایز زیادی را از آن خود کند و علاوه بر منتقدین، نظر مخاطبان را به خود جلب کند. کارهای داستانی او حیطه ادبیات کودک و نوجوان، ادبیات طنز آمیز، زندگی نامه نویسی و خاطره نویسی را شامل می شود. در آخر باید گفت چاپ پنجم این کتاب در سال 1399 توسط انتشارات کتابستان معرفت به بازار کتاب روانه شده است.

کتاب ترکش ولگرد

داوود امیریان
داوود امیریان، نویسنده معاصر. وی تاکنون بیش از ۲۶ عنوان کتاب منتشر کرده و جوایز متعددی کسب نموده است. وی در حال حاضر در چند حوزه خاطره نویسی، ادبیات کودک و نوجوان، رمان، طنز، زندگینامه داستانی شهدا و فیلمنامه نویسی قلم می زند.وی در سال ۱۳۴۹ در کرمان متولد شد. امیریان از سال ۶۹ نویسندگی اش را با نوشتن خاطراتش از جبهه آغاز کرد. برخی او را جزو ۵ نویسندهٔ برتر دفاع مقدس می دانند و در زمره نسل اول نویسندگان دفاع مقدس قرار دارد.«فرزندان ایرانیم»، «رفاقت به سبک تانک» و «...
قسمت هایی از کتاب ترکش ولگرد (لذت متن)
بله. این طوری بود که آقاقندعلی و دوست صمیمی اش «آقامراد» معرف من شدند و من رفتم جبهه. اما دست روزگار، بازی دیگری برای من تدارک دیده بود. سال ها بعد که من جوانی متین و سر به راه شده بودم، به همراه پدر و مادرم بار دیگر مزاحم آقاقندعلی شدم؛ اما این بار می خواستم مرا به غلامی قبول کند و دامادش بشوم. حالا شما فکرش را بکنید که در جلسه خواستگاری چه گذشت؟

چندتا از دوستانم سر رسیدند. حالا ما هفت هشت نفر بودیم و او یکی، اما مگر زورمان می رسید! مثل شیرهای گرسنه ای که به یک گاومیش حمله می کنند، از سروکله اش آویزان شدیم و زدیمش. من که دل پرخونی از او داشتم، فقط گوشش را گاز می گرفتم و تند تند به دماغ خرطوم مانندش چنگ می زدم. اما او با یک حرکت ما را تاراند. دست انداخت و نوک سلاحش را گرفت و با قنداقش افتاد به جانمان انگاری نظام بی رحمی بود که به جان چند دانش آموز درس نخوان و شلوغ افتاده. حالا ما پیچ و تاب می خوردیم و گریه کنان خدا را صدا می زدیم و او میزد.