پدربزرگ می گفت: «سفر مهمه. دنیای آدمارو بزرگ تر می کنه!» و توضیح می داد که دنیا هرچه بزرگ تر باشد بهتر است. از دنیاهای کوچک دل خوشی نداشت. می گفت: «دنیای مورچه ها رو به خاطر اینکه کوچیکه زود آب می بره» و ادامه می داد: «وقتی قطره آبی بتونه دنیایی رو ببره، اون دنیا دیگه دنیا نیست!» عمو رحمان ادامه می داد: «تا می تونین سفر کنین!» و توضیح می داد: «سفر از وقتی شروع می شه که آدم بهش فکر می کنه!» وقتی می پرسیدیم: «اگه مسافر جایی برای رفتن نداشته باشه چی؟» یک صدا می گفتند: «همیشه جایی برای رفتن هست!» عمو رحمان می گفت: «اکثرا جاده های بزرگ به دریا ختم می شن!» پدربزرگ می گفت: «خیلیارو می شناسم که کنار دریا اتراق کردن!» وقتی سوال می کردیم: «اگه یکی نخواد کنار دریا زندگی کنه تکلیفش چیه؟» جواب می دادند: «ما دریا رو فقط مثال زدیم! بره به یه جای دیگه! دنیا پر از جاهای قشنگه!» بعد توضیح می دادند که دریا از نظر آن ها نام تمام جاهایی ست که در آن ها می شود راحت زندگی کرد. وقتی می پرسیدیم: «آدما از کجا بدونن کدوم جاده به کدوم دریا می رسد؟» عمو رحمان می گفت: «همهٔ جاده ها و دریاها واسه خودشون نام و نشون دارن!»
رسول یونان توی نویسندههای ایرانی بهترین دست نوشتن و خلق داستانی رو داره و این کتاب که واقعا فوق العادست و جای حرفی باقی نمیمونه به نظرم هر کتابی از ایشون پیدا کردین حتما بگیرینش که پشیمون نمیشین🤌🏻🤍
این کتاب فوق العادس به جرات میتونم بگم بین رمانهای عاشقانه ایرانی بهترین کتابیه که میتونین انتخاب کنین و هرگز از خوندنش پشیمون نشین