به قدری مست بودم که وقتی آن رانندهٔ نامرد دستم را گرفت و از ماشین پیاده ام کرد، هیچی حالی ام نبود و ندانستم که علاوه بر کرایه ای که حقش بود، کیف پول مرا نیز برداشته است. البته به قول خسرو برادرم، باز هم خدا خیرش بدهد که گواهینامه و کارت پایان خدمتم را نبرده بود، زیرا آن وقت باید تا مدت ها اسیر می شدم تا المثنی آن ها را بگیرم؛ آن هم با این حال و روز که معلوم نبود به هر اداره ای سر می زنم اصلا آدم حسابم کنند یا نه...
اما خسرو که هیچ وقت دست از طعنه زدن و لوده بازی هایش برنداشته و نمی داشت، آن روز ادامه داد و گفت: «البته تو که با این حال روز نه گواهینامه به دردت می خورد و نه کسی حاضر است یک الکلی همیشه مست را برای دومین بار به خدمت سربازی ببرد، پس حتی اگر آن مدارک را هم با خود می برد هیچ اتفاقی نمی افتاد!»