کتاب زن جنگلی

The Woman in the Wood
کد کتاب : 12119
مترجم :
شابک : 978-964-191-549-2
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 389
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2017
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : 6 اردیبهشت

از کتاب های پرفروش در آمریکا و اروپا

معرفی کتاب زن جنگلی اثر لسلی پیرس

کتاب زن جنگلی، رمانی نوشته ی لسلی پیرس است که اولین بار در سال 2017 انتشار یافت. زندگی دوقلوهایی به نام میزی و دانکن وقتی برای همیشه تغییر می کند که یک شب، مادر مریضشان به یک آسایشگاه برده می شود. آن ها که برای زندگی پیش مادربزرگ سنگدلشان، خانم میچام، فرستاده شده اند، احساس می کنند کسی دوستشان ندارد و رها شده اند. و وقتی یک روز دانکن از گشت و گذار خود در جنگل به خانه بازنمی گردد، هیچ کس به ناپدید شدن او اهمیتی نمی دهد. پلیس که اجساد پسرهای گمشده ی دیگری را پیدا کرده، امید چندانی به پیدا کردن دانکن ندارد. اما میزی دست از تلاش نمی کشد. او جنگل را به خوبی نمی شناسد، اما کسی را می شناسد که با جنگل آشناست: پیرزن عجیبی که می تواند به او کمک کند. اما آیا میزی جرأت کمک گرفتن از او را دارد؟

کتاب زن جنگلی

لسلی پیرس
لسلی پیرس، زاده ی 24 فوریه ی 1945، رمان نویسی انگلیسی است که آثارش به فروشی بیش از ده میلیون نسخه ای در سراسر حهان دست یافته اند. پیرس نویسندگی را در 34 سالگی آغاز کرد اما تا 48 سالگی اثری از او منتشر نشد. لسلی پیرس در دوون زندگی می کند و سه دختر و 4 نوه دارد.
نکوداشت های کتاب زن جنگلی
A gripping novel.
رمانی گیرا.
HELLO! Magazine

This is storytelling at its very best.
داستان سرایی در بهترین نوع خود.
The Daily Mail

A real page-turner by one of the world's favorite story tellers.
اثری واقعا جذاب نوشته ی یکی از داستان سرایان محبوب جهان.
My Weekly

قسمت هایی از کتاب زن جنگلی (لذت متن)
اما با وجودی که فکر می کردم منم مثل بقیه ی پسرها هستم، این رو قبول نداشتم. بنابراین باهاش جنگیدم. نه این که بهش مشت و لگد و این طور چیزها بزنم، چون نه انرژی کافی داشتم و نه اون قدر قوی بودم. اما اصلا باهاش همکاری نمی کردم، اون طوری که بقیه باهاش رفتار می کردن و امید داشتن که پیشش محبوب بشن، من نبودم.

من شنیدم این طور مسائل یه چرخه ای داره که هیچ وقت تمومی نداره. بچه هایی که شخصیتشون خرد شده، خودشونم همون کارو با بقیه می کنن.

نه، خیلی هم مهربون نیستم. دلم می خواست بکشمش. خدا می دونه که ازش متنفر بودم. اما اون یه جورایی پریشون و سردرگم بود. با وجودی که اون کارها رو با پسرا می کرد، به نظرم فکرش پیش اونا نبود، همه ش در خیال بافی بود. منحرف بود اما فقط دلش می خواست روی ما تسلط داشته باشه. این همون چیزی بود که به هیجانش می آورد. همیشه دوست داشت ترس و بدبختی ما رو ببینه و لذت ببره.